کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زانکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
چهارطناب
لغتنامه دهخدا
چهارطناب . [ چ َ / چ ِطَ ] (اِ مرکب ) کنایه از چهارعنصر است : زآنکه مدهوش گشته اند همه اندرین خیمه ٔ چهارطناب .ناصرخسرو.
-
خاموش ماندن
لغتنامه دهخدا
خاموش ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) ساکت ماندن . بی صدا ماندن . دم فروبستن : شانه را در هر سری سازند جای زآنکه با چندین زبان خاموش ماند. || بجا ماندن . (آنندراج ). گفته نشدن : در زمان قصه پردازان سخن خاموش ماندزآنکه در افشاء نمیگنجد غم پنهان ما.ظهوری (از...
-
دام داشتن
لغتنامه دهخدا
دام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .ناصرخسرو.
-
گشتا
لغتنامه دهخدا
گشتا. [ گ ُ ] (اِ) بهشت را گویند و بعربی جنت خوانند. (برهان ) (آنندراج ) : زآنکه گشتای خوب کاران راست جمله عقبی حلال خواران است .سنایی .
-
نیک شیر
لغتنامه دهخدا
نیک شیر. (ص مرکب ) پرشیر. بسیار شیرده . که شیر فراوان دهد : ترف عدو ترش نشود زآنکه بخت اوگاوی است نیک شیر ولیکن لگدزن است .انوری .
-
فاطن
لغتنامه دهخدا
فاطن . [ طِ ] (ع ص ) زیرک . (از اقرب الموارد). زیرک و دانا. (غیاث ) (آنندراج ) : پیش اهل دل ادب بر باطن است زآنکه دلْشان بر سرائر فاطن است .مولوی .
-
هم وطا
لغتنامه دهخدا
هم وطا. [ هََ وِ ] (ص مرکب ) دو تن که در یک جا و بر یک فرش نشینند. همنشین : رخت از این گنبد برون بر گر حیاتی بایدت زآنکه تا در گنبدی با مردگانی هم وطا.خاقانی .
-
آغردن
لغتنامه دهخدا
آغردن . [ غ َ دَ ] (مص ) خوردن . (فرهنگ اسدی ، خطی ) : باده خوریم اکنون با دوستان زآنکه بدین وقت می آغرده به .خفاف (ازفرهنگ اسدی ، خطی ).
-
جان سیر
لغتنامه دهخدا
جان سیر. (ص مرکب ) آنکه مرگ خواهد. آنکه از حیات سیر آمده است . مجازاً، بی باک و دلاور در جانبازی : از برای آزمون می آزمودزانکه بس مردانه و جان سیر بود.مولوی .
-
سود
لغتنامه دهخدا
سود. (مص مرخم ، اِمص ) آسودن . زندگی کردن . مخفف آسود : من نیارم در جهان بی آب سودزآنکه زاد و بود من در آب بود.عطار(منطق الطیر).
-
ناغالب
لغتنامه دهخدا
ناغالب . [ ل ِ ] (ص مرکب ) مغلوب . ناتوان . ضعیف . مقابل غالب ، به معنی چیره : وگر زآنکه ناغالبی در قیاس ز غالب تر از خویشتن درهراس .نظامی .
-
لعاب سحاب
لغتنامه دهخدا
لعاب سحاب . [ ل ُب ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باران : چه عجب زآنکه تری لب و گل از لعاب سحاب دیدستند.خاقانی .
-
مدیحت
لغتنامه دهخدا
مدیحت . [ م َ ح َ ] (ع اِمص ) مدیحة. مدیحه . مدح . مدیح . ستایش . رجوع به مدیحه شود : زآنکه فکر من از مدیحت اونهر جاری و بحر مسجور است .مسعودسعد.
-
الماسدان
لغتنامه دهخدا
الماسدان . [ اَ ] (اِ مرکب ) جای الماس . آنجا که الماس را گذارند. || کنایه از پراشک . گریان : در بصرم سفته شدست آفتاب زانکه مرا دیده شد الماسدان .خاقانی .
-
پاک جیب
لغتنامه دهخدا
پاک جیب . [ ج َ ] (ص مرکب ) عفیف . معصوم . عفیفه . معصومه : زانکه عادت کرده بود آن پاک جیب در هزیمت رخت بردن سوی غیب .مولوی .