کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاغی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زاغی
لغتنامه دهخدا
زاغی . (اِ) زاغچه . کلاچه . کلاژه . کلاغ پیسه . قالنچه . عکه . عقعق . غُلبه . || (ص نسبی ) آنکه چشم کبود دارد. || آنچه برنگ کبود است .
-
واژههای مشابه
-
زاغی بن زاغی
لغتنامه دهخدا
زاغی بن زاغی .[ ی ِ ن ِ ] (اِخ ) (بلاد...) بلادی است در مغرب . ابن فقیه همدانی آرد: از شهر هرت به تلمسین 25 روز راهی است که سراسر آن آبادان است و هم در این مسافت واقع است : طنجه ؛ فاس ، منزله ، ولیله ، مدرکة... شهر زقوم ، غزه ، غمیره حاجر، و آنچه ببل...
-
کلاغ زاغی
لغتنامه دهخدا
کلاغ زاغی . [ ک َ ] (اِمرکب ) زاغچه . زاغی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
واژههای همآوا
-
ذاغی
لغتنامه دهخدا
ذاغی . (ع ص ) نعت فاعلی از ذغی .
-
ذاقی
لغتنامه دهخدا
ذاقی . (اِ) رجوع به ذافنی ... شود.
-
زاقی
لغتنامه دهخدا
زاقی . (ع ص ) فریاد و بانگ کننده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) خروس . (اقرب الموارد) (آنندراج ). و رجوع به زواقی شود.
-
جستوجو در متن
-
زاغ پیسه
لغتنامه دهخدا
زاغ پیسه . [ غ ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاغ دورنگ . (فرهنگ شعوری ). نام این پرنده در زبان فارسی کلاغ زاغی ، زاغی ، زاغچه ، مستکری ، کلاغ ، پیسه ، کچله ، قژله ، قچل ، کلاژه عکر و عقعق است و دو نام اخیر در فرهنگهای عربی مضبوط است . (نامهای...
-
شمشیردنبه
لغتنامه دهخدا
شمشیردنبه . [ ش ِ / ش َ دُم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) عکه . عقعق . کلاژه . زاغچه . زاغی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
ابوزید
لغتنامه دهخدا
ابوزید. [ اَ زَ ] (ع اِ مرکب ) عَقْعَق . (المزهر). عَکَّه . زاغچه . کلاژه . کَشگرَک . غُلبَه . شمشیردُنبه . (ادیب نطنزی ). کندش . زاغی . || کِبَر. (المزهر). بزادبرآمدگی . پیری . || روزگار. دهر.
-
کشکرک
لغتنامه دهخدا
کشکرک . [ ک َ ک َرَ ] (اِ) پرنده ای است سیاه و سفید که آن را عکه می گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). عقعق . کسک . زاغچه . زاغی . کشک . (یادداشت مؤلف ). قشقرک : چندین هزار کوتر و قمری و کشکرک با تا دادیم که برج کس او می پرانسی .صابونی بزبان قزوین...
-
گران جنبش
لغتنامه دهخدا
گران جنبش . [ گ ِ جُم ْ ب ِ ] (ص مرکب ) سخت حرکت . آنکه دیر بجنبد. || دیرپرنده . دیرپرواز. پرنده ای که به کندی بپرد : شبی تیره چو کوهی زاغ بر سرگران جنبش چو زاغی کوه بر پر.نظامی .
-
زاغچه
لغتنامه دهخدا
زاغچه . [ چ ِ ] (اِ مصغر) نوعی از کلاغ کوچک است . (از ناظم الاطباء). نوعی از غراب است و از غراب الزرع کوچکتر و منقار و پای آن سرخ است . و خواص آن مثل خواص غراب الزرع است . (فرهنگ نظام ). و رجوع به زاغ ، زاغچ ، زاغی ، زاغ دشتی ، غراب الزیتون ، غراب ال...