کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاغچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زاغچه
لغتنامه دهخدا
زاغچه . [ چ ِ ] (اِ مصغر) نوعی از کلاغ کوچک است . (از ناظم الاطباء). نوعی از غراب است و از غراب الزرع کوچکتر و منقار و پای آن سرخ است . و خواص آن مثل خواص غراب الزرع است . (فرهنگ نظام ). و رجوع به زاغ ، زاغچ ، زاغی ، زاغ دشتی ، غراب الزیتون ، غراب ال...
-
جستوجو در متن
-
گلچه
لغتنامه دهخدا
گلچه . [ گ َ چ ِ ] (اِ) زاغچه و عکه . (ناظم الاطباء).
-
کلاغ زاغی
لغتنامه دهخدا
کلاغ زاغی . [ ک َ ] (اِمرکب ) زاغچه . زاغی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کندس
لغتنامه دهخدا
کندس . [ ک ِ دِ ] (اِ) عکه و زاغچه . (ناظم الاطباء). رجوع به کندش شود.
-
زاغی
لغتنامه دهخدا
زاغی . (اِ) زاغچه . کلاچه . کلاژه . کلاغ پیسه . قالنچه . عکه . عقعق . غُلبه . || (ص نسبی ) آنکه چشم کبود دارد. || آنچه برنگ کبود است .
-
شمشیردنبه
لغتنامه دهخدا
شمشیردنبه . [ ش ِ / ش َ دُم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) عکه . عقعق . کلاژه . زاغچه . زاغی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
ابویزید
لغتنامه دهخدا
ابویزید. [ اَ بو ی َ ] (ع اِ مرکب ) عقعق . (المرصع). عکه . کلاژه . غلبه . کندش . شمشیردنبه . (نطنزی ). زاغچه . کلاژاره .
-
ابوزید
لغتنامه دهخدا
ابوزید. [ اَ زَ ] (ع اِ مرکب ) عَقْعَق . (المزهر). عَکَّه . زاغچه . کلاژه . کَشگرَک . غُلبَه . شمشیردُنبه . (ادیب نطنزی ). کندش . زاغی . || کِبَر. (المزهر). بزادبرآمدگی . پیری . || روزگار. دهر.
-
زاغچ
لغتنامه دهخدا
زاغچ . [ غ ِ ] (اِ)زاغ است . (الفاظ الادویه ). و سامانی گوید: محفف زاغچه و زاغیچه است و زاغیژه نیز درست است . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : بسان این دل سرگشته دم بدم دولاب ز دست چرخ جفاجوی میزند غچ غچ دلا منال که رفتند بلبلان چمن وطن گرفته بگلزار عکه و...
-
کلیج دک
لغتنامه دهخدا
کلیج دک . [ک َ دَ ] (اِ) زاغچه . کلاغ خرد با پر سیاه و سپید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کَلیجدَک در تداول عامه ٔمردم گناباد بر نوعی زاغ اطلاق می شود که پرهای سیاه و سفید دارد و هنگامی که بر بام سرای می نشیند و آوازخاصی سر می دهد مردم بدان فال نیک م...
-
کشکرک
لغتنامه دهخدا
کشکرک . [ ک َ ک َرَ ] (اِ) پرنده ای است سیاه و سفید که آن را عکه می گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). عقعق . کسک . زاغچه . زاغی . کشک . (یادداشت مؤلف ). قشقرک : چندین هزار کوتر و قمری و کشکرک با تا دادیم که برج کس او می پرانسی .صابونی بزبان قزوین...
-
زاغ پیسه
لغتنامه دهخدا
زاغ پیسه . [ غ ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاغ دورنگ . (فرهنگ شعوری ). نام این پرنده در زبان فارسی کلاغ زاغی ، زاغی ، زاغچه ، مستکری ، کلاغ ، پیسه ، کچله ، قژله ، قچل ، کلاژه عکر و عقعق است و دو نام اخیر در فرهنگهای عربی مضبوط است . (نامهای...
-
زاغج
لغتنامه دهخدا
زاغج . [ غ ِ ] (اِ) بمعنی زاغ است که مرغ سیاه منقار سرخ باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). و سامانی گوید: مخفف زاغیجه و زاغچه است و زاغیژه نیز درست است . (آنندراج ) : دلا بنال که رفتند بلبلان چمن وطن گرفته بگلزار عکه و زاغج . درویش سقا (از آنندراج ).همین...
-
کجله
لغتنامه دهخدا
کجله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ) پرنده ای است از جنس کلاغ و آن سیاه و سفید می باشد و آن را عکه هم می گویند و به عربی عقعق خوانند. (برهان ). نام جانوری است که آن را کلاژه و عکه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). مرغی است که آن را کلاژه نیز گفته اند. (آنندراج ...