کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاستر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زاستر
لغتنامه دهخدا
زاستر. [ س ْ / س ُ ت َ ] (ق مرکب ) بمعنی زانسوتر و از آن طرف تر، دورتر و پستتر باشد. (برهان قاطع). مخفف زانسوتر است . (آنندراج ) : درنگی که گفتم که پروین همی نخواهد شد از تارکم زاستر. دقیقی .ستاره ندیدم ، ندیدم رهی به دل زاستر ماندم ازخویشتن . ابوشکو...
-
جستوجو در متن
-
آستر
لغتنامه دهخدا
آستر. [ ت َ ] (ق مرکب ) مخفف آنسوی تر.- زآستر ؛ مخفف از آنسوی تر : ستاره ندیدم ندیدم رهی بدل زآستر ماندم از خویشتن . ابوشکور.بمرو آیم و زآستر نگذرم نخواهم که رنج آید از لشکرم . فردوسی .از این کوه کس زآستر نگذردمگر رستم این رزمگه بنگرد. فردوسی .هیچ عل...
-
زانستر
لغتنامه دهخدا
زانستر. [ س ُ ت َ ] (ق مرکب ) مخفف زآنسوتر است که از آنطرف تر باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و رجوع به زاستر شود.
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) الیاس . نام این شاعر با شعری لایقرء در لغت نامه ٔ اسدی ذیل کلمه پژول بمعنی شتالنگ آمده است و بیت این است :نه اقعس سرون و نه نقرس دو پای نه اکفس پژول و نه شم زاستر.
-
بژول
لغتنامه دهخدا
بژول . [ ب ُ ] (اِ) بجول است که استخوان شتالنگ باشد و بتازی کعب خوانند. (برهان )(انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). شتالنگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). بجول . کعب . (مهذب الاسماء). قاب . غاب . پچول . اشتالنگ : کاعب ؛ بژول پ...
-
بوالفضول
لغتنامه دهخدا
بوالفضول . [ بُل ْ ف ُ ] (ع ص مرکب ) کنایه از یاوه گو. (آنندراج ). بیهوده گوی . (ناظم الاطباء) : این ابلهان که بی سببی دشمن منندبس بوالفضول و یافه درای وزنخ زنند. سنایی .همه جور زمانه بر فضلاست بوالفضول از جفاش زاستر است . خاقانی .ای بسا بوالفضول کز ...
-
ابره
لغتنامه دهخدا
ابره . [ اَ رَ / رِ ] (اِ) توی زبرین قبا و کلاه و مانند آن . تای رویین از جامه . رویه . ظهاره . اَفره . رو. رووَه . آوره . خلاف آستر و بطانه : عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی ّ و فرجامه کآنرا ابره از مشک است وزآتش آسترطرفه باشد مشک پیوسته به آتش سال و...
-
حرب
لغتنامه دهخدا
حرب . [ ح َ ](اِخ ) ابن محمد الحقوری الهروی ، مکنی به ابوالحرث حقوری . از معاریف خراسان و مشاهیر فضلا بوده است ، شعرش از شِعری ̍ درگذشته و فضلش بساط هنر عنصری درنوشته ، در قصیده ای میگوید و جواب و سؤال را رعایت میکند:گفتم این گه گه نمودن روی جباری ب...
-
زمی
لغتنامه دهخدا
زمی . [ زَ ] (اِ)مخفف زمین است که به عربی ارض خوانند. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). مأخوذ اززم که بمعنی سردی است و جوهر ارض سرد است . (آنندراج ). زمین . (ناظم الاطباء). مختصر زمین . (شرفنامه ٔ منیری ). پست و بلند از صفات ا...
-
دیدن
لغتنامه دهخدا
دیدن . [ دی دَ] (مص ) مصدر دیگر آن به قیاس بینیدن و اسم مصدرش بینش است . (از یادداشت مؤلف ). نگریستن . رؤیت کردن . نگریدن . نگاه کردن . نظر انداختن . عیان . معاینه . مقابل آگهی یافتن و خبر. ابصار. لحاظ. ملاحظه . رؤیة. رؤیان . مشاهده . (یادداشت مو...
-
ابوشکور
لغتنامه دهخدا
ابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) بلخی . یکی از اجله ٔ شعرای باستانی ایران . در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند بر جای نیست . ابوشکور ...