کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریک
لغتنامه دهخدا
ریک . (صوت ) ریگ . کلمه ٔ تحسین به معنی ویحک ؛ یعنی ای نیکبخت . (ازشرفنامه ٔ منیری ) (از برهان ) (ناظم الاطباء). ای خوشا. ندای خوشبختی . (از فرهنگ لغات ولف ). به معنی ندای خوشبختی یعنی ای خوشبخت ، نوشته اند. مأخذ کلمه معلوم نیست . نلدکه مستشرق آلمان...
-
واژههای مشابه
-
ریک آباد
لغتنامه دهخدا
ریک آباد. (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. 258 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ لاوین و محصول عمده ٔ آنجا غلات و توتون و حبوب و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
ریک آباد
لغتنامه دهخدا
ریک آباد. (اِخ ) دهی از بخش شاهپور شهرستان خوی . 135 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده ٔ آنجا حبوب و غلات و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
ریک آباد
لغتنامه دهخدا
ریک آباد. (اِخ ) دهی از بخش صومای شهرستان ارومیه . 226 تن سکنه دارد. آب آن از نهر ممکان و محصول عمده ٔ آنجا غلات و توتون و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
جستوجو در متن
-
ریگ
لغتنامه دهخدا
ریگ . (صوت ) ریک . کلمه ٔ تحسین . یعنی ای نیکبخت . (ناظم الاطباء) (از برهان ). در برهان گفته به معنی نیک بخت باشد که در عربی ویحک گویند و این کاف عجمی است ظن غالب آن است که واو را راء گمان کرده ویک مخفف ویحک است . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به ریک ...
-
کاو سفید
لغتنامه دهخدا
کاو سفید. [ س َ / س ِ ] (اِخ ) قریه ای است در دو فرسنگی بیشتر شمال بندر ریک . (فارسنامه ٔ ناصری ). صحیح آن گاو سفید است (بکاف پارسی ). رجوع به گاو سفید ونیز رجوع به جلد هفتم فرهنگ جغرافیایی ایران شود.
-
غیداء
لغتنامه دهخدا
غیداء. [ غ َ ] (ع ص ) زن دوتا از نرمی و نازکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن خمیده بسبب نرمی . (از اقرب الموارد). ریک نازک نرم . (مهذب الاسماء). ج ، غید. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || زنی که پوست بدن وی نازک و بغایت زیبا باشد. || زن درازگردن . (...
-
باباعلی شاه
لغتنامه دهخدا
باباعلی شاه . [ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حیات داود بخش گناوه شهرستان بوشهر، یک هزارگزی شمال گناوه ، کنار دریا و راه فرعی ریک به بندر دیلم . جلگه گرمسیر، مرطوب و مالاریائی . سکنه ٔ آن 150 تن و آب آن از چاه و محصول آن غلات دیمی و شغل اهالی زراعت است ...
-
ثعلبیة
لغتنامه دهخدا
ثعلبیة. [ ث َ ل َ بی ی َ ] (اِخ ) یکی از منازل راه مکه است که سابق قریه ای بود و اکنون خرابه است و مشهور. (مراصد الاطلاع ). این موضع به سه منزلی کوفه بین شقوق و خزیمیه است . (معجم البلدان ) : گرمگاهی کافتاب استاده در قلب اسدسنگ و ریک ثعلبیه بید و ریح...
-
گدازان
لغتنامه دهخدا
گدازان . [ گ ُ ] (نف مرکب ) بخسان . (صحاح الفرس ). ذائب . ذوب شونده . در حال گداختن . کسی که ذوب میکند و تصفیه مینماید طلا را. (از ناظم الاطباء) : از آن شکرلبانت اینکه دایم گدازانم چو اندر آب شکر. دقیقی .ز پیوند و خویشان شده ناامیدگدازان و لرزان چو ی...
-
بغا
لغتنامه دهخدا
بغا. [ ب َ ] (اِ) حیز وپشت پایی را گویند و بعربی مخنث خوانند. (برهان ) (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). حیز. (صحاح ). حیز و مخنث باشد، اما بعد از تتبع ظاهر شد که این لفظ عربی است .(سروری ). هیز مخنث . (غیاث ) (از اوبهی ). مخنث . حیز. هیز. (حاشیه ٔ فرهنگ ...
-
گریختن
لغتنامه دهخدا
گریختن . [گ ُ ت َ ] (مص ) پهلوی ویرختن (از ویرچ ) (فرار کردن )از ایرانی باستان وی + ریک از رئک «بارتولمه 1479« »نیبرگ ص 244». فرار کردن . بسرعت دور شدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرار. (آنندراج ). دررفتن . بهزیمت شدن . اِجعاظ. (منتهی الارب ). اِدفان ...
-
گ
لغتنامه دهخدا
گ . (حرف ) گاف یا کاف غیرصریحه که عرب آن را قاف معقوده گوید و در یمن آن را تلفظ کنند چون فارسی زبانان . حرف بیست و ششم از الفبای فارسی است . این حرف در الفبای عربی نیست و در حساب جمل آن را = ک (بیست ) گیرند. و آواز آن میان جیم و کاف است . عبدالرشید ت...