کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . (اِ) جراحت . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ) (زمخشری ) (دهار). زخم و جراحت . (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)(آنندراج ). قرحه . (زمخشری ) (نصاب الصبیان ). دمل . (منتهی الارب ). قریح . قرح . (یادداشت مؤلف ) : گفت فردا نشتر آرم ...
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . (اِ) لحیه . (دهار) (ترجمان القرآن ). محاسن . موهای چانه و گونه ها. (ناظم الاطباء). محاسن . دف و سفره از تشبیهات اوست . (آنندراج ). مجموع مویی که بر زنخ و اطراف رخسار برآید. صاحب براهین العجم گوید: باید دانست که ریشی که به معنی موی زنخ است فارسی...
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . (اِخ ) در عهد قدیم بوشهر را می گفتند. (از ایران باستان ج 1 ص 130). رجوع به بوشهر شود.
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . (ع اِ) پر مرغ . ج ، اَریاش ، ریاش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). پر مرغ و زینت آن . در مرغ به منزله ٔ موی در دیگر جانوران است . یکی آن ریشة. ج ، ریاش ، اریاش . (از اقرب الموارد). پر مرغ . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص ...
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . [ رَ ] (ع مص ) پر نهادن تیر را. (منتهی الارب ) (از المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). || گرد آوردن مال و متاع و اسباب خانه را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || طعام و آب خورانیدن دوست خود را. کسوت دادن و نیکو کردن حال...
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . [ رَ / رَی ْ ی ِ ] (ع ص ) کلأ ریش ؛ گیاه بسیاربرگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رَیّش شود.
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . [ رَ ی َ ] (ع اِمص ) بسیاری موی در هردو گوش و روی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . [ رَ ی ِ / رَی ْ ی ِ ] (ع ص ) رَیش . کلأ ریش ؛ گیاه بسیاربرگ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَیش شود.
-
واژههای مشابه
-
ریش ریش
لغتنامه دهخدا
ریش ریش . (ص مرکب ) ریشه ریشه . (ناظم الاطباء). تارتار. از هم جدا شده . از هم شده به دراز و با قطعات باریک : ریش ریش شدن جامه . پاره پاره به درازا. با کردن و شدن صرف شود. (یادداشت مؤلف ). || شرحه شرحه . چاک چاک . پاره پاره . سخت قریح : دلی ریش ریش ....
-
کپه ریش
لغتنامه دهخدا
کپه ریش . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) دارای ریش انبوه . پرریش . لحیانی . بلمه . ریش آور.
-
کلان ریش
لغتنامه دهخدا
کلان ریش . [ ک َ ] (ص مرکب ) صاحب ریش کلان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هلفوف . هلوف . (منتهی الارب ). لحیانی . (دهار).
-
گران ریش
لغتنامه دهخدا
گران ریش . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بزرگ ریش : هِلَّوف ؛ ریش سطبر. بسیارموی . کلان ریش . نعثل ؛ مردی درازریش ، کان یشبه به عثمان . (منتهی الارب ).
-
کشیده ریش
لغتنامه دهخدا
کشیده ریش .[ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) درازریش . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به کشیده و ترکیبات آن شود.
-
سبک ریش
لغتنامه دهخدا
سبک ریش . [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) تنک ریش . آنکه ریش تنک دارد نه انبوه : سناط [ س ِ / س َ ]؛ کوسه ای که ریش نباشد آن را، یا مرد سبک ریش در رخسار، یا آنکه ریش بر زنخ آن باشد نه بر عارض . (منتهی الارب ). زِبْرِقان . اَمْلَط. اَمْرَط. اَخْرَط. (منتهی الار...