کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریسیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریسیدن
لغتنامه دهخدا
ریسیدن . [ دَ ] (مص ) رشتن . تافتن . ریسمان ساختن . (ناظم الاطباء). رشتن پنبه . تافتن پشم و ابریشم وامثال آن . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). رشته ٔپنبه و پشم از چرخه تافتن . (غیاث اللغات ). تابیدن رشته ها با دوک یا چرخ و غیره : ریسیدن نخ . ریسی...
-
واژههای مشابه
-
باریک ریسیدن
لغتنامه دهخدا
باریک ریسیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) لاغر و نحیف شدن . تکیده شدن : روز بروزباریک میریسد؛ پیوسته لاغرتر میشود. لاغر شدن : ای فلان چرا این روزها باریک میریسی (یعنی لاغر شدی ). این معنی مجاز است . (از فرهنگ نظام ). || در کاری بغور تمام وارسیدن و اندک اندک ب...
-
چرخ ریسیدن
لغتنامه دهخدا
چرخ ریسیدن . [چ َ دَ ] (مص مرکب ) چرخ ریسی کردن . پنبه رشتن با چرخ .بوسیله ٔ چرخ پنبه ریسی کردن . رجوع به چرخ ریسی شود.
-
جستوجو در متن
-
رسیدن
لغتنامه دهخدا
رسیدن . [ رِ دَ ] (مص ) رشتن و ریسیدن . (ناظم الاطباء). مخفف ریسیدن . رجوع به ریسیدن و رشتن شود.
-
رس
لغتنامه دهخدا
رس . [ رِ ] (فعل امر) امر به ریسیدن و رشتن یعنی بریس . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). کلمه ٔ امر از ریسیدن و رشتن . (ناظم الاطباء). برهان گوید: امر به ریسیدن و رشتن ولی ظاهراً ماضی ریسیدن باشد و امر آن ریس است . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتا...
-
واریسیدن
لغتنامه دهخدا
واریسیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) بازکردن رشته را. مقابل رشتن و ریسیدن . ریسیده را باز کردن . و رجوع به ریسیدن شود.
-
رشتنی
لغتنامه دهخدا
رشتنی . [ رِ ت َ ] (ص لیاقت ) لایق رشتن . درخور رشتن . سزاوار ریسیدن . قابل ریسیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
ریشتنی
لغتنامه دهخدا
ریشتنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور ریسیدن . قابل رشتن و ریسیدن . شایسته ٔ ریشتن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رشتن و ریشتن شود.
-
نارشتنی
لغتنامه دهخدا
نارشتنی . [ رِ ت َ ] (ص لیاقت ) که آن را نتوان رشتن . که نتوانش ریسیدن . که قابل رشتن و ریسیدن نیست . رجوع به رشتنی و ریسیدنی شود.
-
نخریسی
لغتنامه دهخدا
نخریسی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل نخ ریس . نخ رشتن .نخ ریسیدن . رجوع به نخریس شود. || (اِ مرکب ) کارخانه ٔ نخریسی . جای رشتن نخ . جای نخ ریسیدن .
-
صبیخةالقطن
لغتنامه دهخدا
صبیخةالقطن . [ ص َ خ َ تُل ْ ق ُ ] (ع اِ مرکب ) پنبه ٔ پهناکرده جهت ریسیدن . (منتهی الارب ).
-
ریسان
لغتنامه دهخدا
ریسان . (نف ، ق ) در حال ریشتن (رشتن ). (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریسیدن و رشتن شود.
-
ریسش
لغتنامه دهخدا
ریسش . [ س ِ ] (اِمص ) حاصل مصدر قلیل الاستعمال رشتن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رشتن و ریسیدن شود.