کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریسۀ نوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ریسه
لغتنامه دهخدا
ریسه . [ س َ ] (اِخ ) دهی از بخش شهربابک شهرستان یزد. دارای 748 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
ریسه
لغتنامه دهخدا
ریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) رشته که در آن عده ای از چیزی بند کرده باشند. مرسله از جوز و انجیر و جوزآکند و مانند آن : کَلْوَند؛ یک ریسه انجیر. کلونده ؛ یک ریسه جوزقند. (یادداشت مؤلف ).- بادریسه ؛ بادریس . فلکه ٔ گلوی دوک : گر کونت از نخست چنان بادریسه...
-
ریسه
لغتنامه دهخدا
ریسه . [ س ِ ] (اِخ )دهی از بخش نطنز شهرستان کاشان . دارای 470 تن سکنه .آب آن از 4 رشته قنات و محصول عمده ٔ آنجا غلات ، حبوب ، میوه ، خربزه و هندوانه است . مردم برای تأمین معاش به تهران می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
دل ریسه
لغتنامه دهخدا
دل ریسه . [ دِ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) در تداول ، دل غشه . ضعف گرفتن دل و سست شدن دست و پا بر اثر غلبه ٔ ضعف و گرسنگی و مانند آن . (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
دول ریسه
لغتنامه دهخدا
دول ریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) دوک ریسه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوک ریسه شود.
-
دوک ریسه
لغتنامه دهخدا
دوک ریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) دوکی که بدان ریسمان و طناب خیمه و جز آن تابند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا). مِفتَلَة. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار) : گر کونت از نخست چنان باد ریسه بودآن بادِ ریسه اکنون چون دوک ریسه...
-
ریسه کردن
لغتنامه دهخدا
ریسه کردن . [ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به نخ کشیدن ، چنانکه دانه های انجیر یا دانه های سبحه را. (یادداشت مؤلف ). || پی درپی هم افکندن کسان یا چیزهایی را. پشت هم آوردن . قطار کردن . پیاپی و دمادم کردن : بچه هایش را هم با خود ریسه کرده بود. (یادد...
-
ریسه داران
لغتنامه دهخدا
ریسه داران . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) رستنی هایی که یاخته های آنها یکسان است . (لغات فرهنگستان ). ریسه داران مشتمل بر باکتریها و قارچها و گلسنگها است که تمام آنها از ریسه های یکنواخت تشکیل یافته اند. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 124).
-
ریسه شدن
لغتنامه دهخدا
ریسه شدن . [ س َ / س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پی درپی رفتن بجایی . عده ٔ بسیاری دنبال یکدیگر جای گرفتن . قطار شدن . در پی هم افتاده خطی تشکیل دادن . (یادداشت مؤلف ). چندین تن به دنبال هم به خانه ای یا جایی رفتن .
-
پنبه ریسه
لغتنامه دهخدا
پنبه ریسه . [ پَم ْ ب َ س َ ] (اِخ ) پنبه رسه .