کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریسنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریسنده
لغتنامه دهخدا
ریسنده . [ س َ دَ / دِ ](نف ) آنکه می ریسد و رشته می سازد. (ناظم الاطباء). عصاب (منتهی الارب ): غازلة؛ زن ریسنده . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
نخریس
لغتنامه دهخدا
نخریس . [ ن َ ] (نف مرکب ) نخ ریسنده . ریسنده ٔ نخ . نخ تاب . نخاخ . که از پنبه و پشم و جز آن نخ سازد.
-
مغتزل
لغتنامه دهخدا
مغتزل . [ م ُ ت َ زِ] (ع ص ) ریسنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ریسنده و آنکه می ریسد. (ناظم الاطباء).
-
عصاب
لغتنامه دهخدا
عصاب . [ ع َص ْ صا ] (ع ص ) ریسمان بر و ریسنده . (از منتهی الارب ). ریسمان گر و ریسنده . (آنندراج ). بسیار ریسنده . (ناظم الاطباء). غزّال . (اقرب الموارد). || ریسمان فروش . (ناظم الاطباء). گلابه ریسمان فروش . (دهار). || کلاه فروش . (ملخص اللغات حسن خ...
-
پنبه دان
لغتنامه دهخدا
پنبه دان . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) سبدی که زنان ریسنده دارند پنبه را.
-
غازلة
لغتنامه دهخدا
غازلة. [ زِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث غازل (نعت فاعلی از غزل ) زن ریسنده . ج ، غزل ، غوازل . (منتهی الارب ).
-
پیش رویه
لغتنامه دهخدا
پیش رویه . [ ی َ / ی ِ] (ق مرکب ) مقابل سپس رویه : قبیل ؛ آنچه پیش رویه فرودآرد ریسنده از ریسمان ، و دبیر، آنچه سپس رویه آرد وقت رشتن . (منتهی الارب ) .
-
چرخه زن
لغتنامه دهخدا
چرخه زن . [ چ َ خ َ /خ ِ زَ ] (نف مرکب ) ریسنده ٔ ریسمان و غزال . (ناظم الاطباء). || گشت زن . پرسه زن . آنکه بیهوده و بدون قصد از سوئی بسوئی رود. رجوع به چرخه زدن شود.
-
ریسا
لغتنامه دهخدا
ریسا. (نف ) ریسنده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از ریسیدن به معنی آنکه می ریسد. (از شعوری ج 2 ص 17). || آه کشنده و افسوس خورنده . (ناظم الاطباء). || آنکه از ضعف بسیار لاغر و نزار شود. باریک ریس . (از شعوری ج 2 ص 17).
-
ریس
لغتنامه دهخدا
ریس . (نف مرخم ) ریسنده . آنکه پنبه و پشم و جز آن را می ریسد و ریسمان می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی ازریسیدن و رشتن . مخفف ریسنده که همیشه به صورت ترکیب استعمال شود، مانند: پنبه ریس . پشم ریس . دوک ریس . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به هریک از ترکیب...
-
مدر
لغتنامه دهخدا
مدر. [ م ُ دِرر ] (ع ص ) زنی که سخت می گرداند دوک را بنحوی که گویا از حرکت بازایستاده . (ناظم الاطباء). زن ریسنده ای که دوک نخ ریسی را با چنان شدتی می چرخاند که به نظر ساکن می نماید. مدرة. (از متن اللغة). || ناقه ٔ بسیارشیردهنده . (آنندراج ): أدرت ا...
-
قبیل
لغتنامه دهخدا
قبیل . [ ق َ ] (ع اِ) مام ناف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ق ) روباروی . (منتهی الارب ). ظاهر و آشکارا. گویند: رأیته قبیلاً؛ یعنی روباروی و آشکارا دیدم او را. || (ص ) پذرفتار. || کارگزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پاکار. || (اِ) رئیس قوم . |...
-
بم
لغتنامه دهخدا
بم . [ ب َ ] (اِخ ) شهریست [ به ناحیت کرمان ] با هوای تن درست و اندر شهرستان وی حصاریست محکم و از جیرفت مهتر است و اندر وی سه مزگت جامع است یکی خوارج را و یکی مسلمانان را و یکی اندر حصار. و از وی کرباس و جامه و دستاری و خرمای خیزد. (حدود العالم ). از...
-
تابنده
لغتنامه دهخدا
تابنده . [ ب َ دَ / دِ ] (نف ) تابان . درخشان پرتوافشان . نورانی . روشن کننده . براق . متلألأ. مشعشع. بصیص . لایح . وهّاج : ستاره ٔ تابنده ، نجم ثاقب ، آفتابی تابنده ، نوری تابنده ، هفت تابنده ، سیارات سبع : اخترانند آسمانشان جایگاه هفت تابنده دوان...