کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریسمان باف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریسمان باف
لغتنامه دهخدا
ریسمان باف . [ مام ْ ] (نف مرکب ) کسی که ریسمان می تابد. (ناظم الاطباء). غزال . (دهار). رجوع به ریسمان تاب شود.
-
واژههای مشابه
-
ریسمان باز
لغتنامه دهخدا
ریسمان باز. [ مام ْ ] (نف مرکب )رسن باز. دارباز. (آنندراج ). بندباز. آنکه به روی طناب بازی می کند و می رقصد. (ناظم الاطباء) : نغمه در محفل تماشایش ریسمان باز تار طنبور است . سعید اشرف (از آنندراج ).رجوع به رسن باز شود.
-
ریسمان بازی
لغتنامه دهخدا
ریسمان بازی . [ مام ْ ] (حامص مرکب )شغل و عمل ریسمان باز. (ناظم الاطباء). بندبازی . به معنی بازیگری که غازیان دارباز کنند . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : دل تو تارک خامی ز آرزو داردچو عنکبوت ترا کار ریسمان بازی است . صائب (از آنندراج ).رجوع به ریسما...
-
ریسمان فروش
لغتنامه دهخدا
ریسمان فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه شغل وی فروختن طناب و ریسمان است . (ناظم الاطباء). رسن فروش . غزال . (یادداشت مؤلف ) : آن ریسمان فروش که از آسمان سروش کردی به ریسمان اشاراتش اعتصام .خاقانی .
-
ریسمان کار
لغتنامه دهخدا
ریسمان کار. [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مطمار. فادن . شاقول . رشته ٔ بنا. مطمر. رژه . امام . زیج (در بنایی ). ریسمان بنایان و درودگران و گلکاران برای راست کردن کار. (یادداشت مؤلف ).
-
چرخ ریسمان تابی
لغتنامه دهخدا
چرخ ریسمان تابی . [ چ َ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ رسن تابی . چرخ نخ تابی . دستگاه مخصوص تابیدن ریسمان . رجوع به چرخ رسن تابی شود.
-
جستوجو در متن
-
غزال
لغتنامه دهخدا
غزال . [ غ َزْ زا ] (ع ص ) ریسمان فروش . ج ، غزالون . (مهذب الاسماء). ریس فروش . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). غزل فروش . (سمعانی ). ریسمان گر. ریسمان باف . (دهار). چرخ تاب .
-
قیطان
لغتنامه دهخدا
قیطان . [ ق َ / ق ِ ] (اِ) نوعی ریسمان که از ابریشم بافند و برای برشته کردن دانه های تسبیح و امثال آن بکار میرود. رشته از چند ریسمان بهم بافته که بر حاشیه ٔ جاجیم دوزند و دگمه و مادگی از آن کنند و بند سبحه از آن سازند. آنندراج در کلمه ٔقیطون گوید: آن...
-
لواف
لغتنامه دهخدا
لواف . [ ل َوْ وا ] (ع ص ) گستردنی زلیه ساز. (منتهی الارب ). لباف (در تداول عامه ٔ فارسی زبانان ). جوال باف . پاتاوه باف . پلاس باف . (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب ). پای تابه فروش . (مهذب الاسماء). صاحب آنندراج گوید: کسی که ریسمان و جدار (؟) ...
-
ریس
لغتنامه دهخدا
ریس . (اِ) قهر وغضب و خشم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). || قوت و زور. (ناظم الاطباء). || ریس در کلمه ٔ «اسب ریس » مبدل ریس به معنی راه است . رجوع به اسب ریس شود. || زبردستی . || صدای گوش . || نمونه . || نقشه ٔزردوزی . (ناظم الاطباء). || ریسم...
-
بافنده
لغتنامه دهخدا
بافنده . [ ف َ دَ / دِ ] (نف )آنکه بافتن کار دارد. آنکه بافد. (از ناظم الاطباء).نساج . جولاهه . (آنندراج ) (شعوری ). حائک . جولاه . ناسج .پای باف . گوفشانه . شاتن . (منتهی الارب ). واشیه . (منتهی الارب ). وصاد [ وَ ص صا ] (منتهی الارب ) : بوریاباف اگ...
-
رسن تاب
لغتنامه دهخدا
رسن تاب . [ رَ س َ ] (نف مرکب ) رسن تابنده . رسن گر. حبال . (یادداشت مؤلف ). کسی که ریسمان می تابد. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 3). آنکه ریسمان تابد. طناب باف . تابنده ٔ ریسمان . (فرهنگ فارسی معین ).شالنگی . (از آنندراج ) (یادداشت مؤلف ) : رسن د...
-
تابنده
لغتنامه دهخدا
تابنده . [ ب َ دَ / دِ ] (نف ) تابان . درخشان پرتوافشان . نورانی . روشن کننده . براق . متلألأ. مشعشع. بصیص . لایح . وهّاج : ستاره ٔ تابنده ، نجم ثاقب ، آفتابی تابنده ، نوری تابنده ، هفت تابنده ، سیارات سبع : اخترانند آسمانشان جایگاه هفت تابنده دوان...