کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریز و واریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نمک ریز
لغتنامه دهخدا
نمک ریز. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) آنکه نمک می پاشد. (ناظم الاطباء).- نمک ریز شدن ؛ کنایه از گریان شدن : دیدن او چون نمک انگیز شدهرکه در او دید نمک ریز شد.نظامی .
-
نشاسته ریز
لغتنامه دهخدا
نشاسته ریز. [ ن ِ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) آنکه نشاسته ریزد. که گندم را برای گرفتن نشاسته آماده کند.
-
نی ریز
لغتنامه دهخدا
نی ریز. [ ن َ ] (اِخ ) شعبه ای است از موسیقی . (رشیدی ) (برهان قاطع). نام شعبه ای است از پرده ٔ صفاهان . (غیاث اللغات ).
-
یک ریز
لغتنامه دهخدا
یک ریز. [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) متصل . پیوسته . دائم . مدام . پیاپی . پشت هم . (یادداشت مؤلف ). پشت سرهم . پی درپی : او یک ریز حرف زد.
-
ده ریز
لغتنامه دهخدا
ده ریز. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برد بره بخش اشترنیان شهرستان بروجرد. واقع در 8هزارگزی شمال اشترنیان دارای 381 تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
رطب ریز
لغتنامه دهخدا
رطب ریز. [ رُ طَ ] (نف مرکب ) که رطب ریزد. ریزنده ٔ رطب . || بمجاز، گوینده ٔ سخن شیرین : چو سقراط را داد نوبت سخن رطب ریز شد خوشه ٔ نخل بن . نظامی .چون رطب ریز این درخت شدی نیک بادت که نیکبخت شدی .نظامی .
-
روزی ریز
لغتنامه دهخدا
روزی ریز. (نف مرکب ) روزی ریزنده .کسی یا چیزی که روزی مردم از او میرسد : بفر شه که روزی ریز شاخست کرم گر تنگ شد روزی فراخست .نظامی .
-
ساچمه ریز
لغتنامه دهخدا
ساچمه ریز. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آنکه ساچمه ریزد. صاچمه ریز. رجوع به ساچمه شود.
-
شالوده ریز
لغتنامه دهخدا
شالوده ریز. [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه شالوده ریزد. آنکه پی افکند. مؤسس . بنیان گذار. بانی .
-
شانه ریز
لغتنامه دهخدا
شانه ریز.[ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) شانه کننده . (ناظم الاطباء).
-
سیل ریز
لغتنامه دهخدا
سیل ریز. [ س َ/ س ِ ] (نف مرکب ) سیل ریزنده . سیل باران : در خانه ٔ سیل ریز منشین سیل آمد سیل ، خیز منشین .نظامی .
-
سیماب ریز
لغتنامه دهخدا
سیماب ریز. (نف مرکب ) در صفات تیغ مستعمل است . (از آنندراج ). رجوع به سیماب شود.
-
صاچمه ریز
لغتنامه دهخدا
صاچمه ریز. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) ساچمه ریز. آنکه صاچمه ریزد.
-
شراره ریز
لغتنامه دهخدا
شراره ریز. [ ش َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) پراکنده کننده ٔ آتش . پراکننده ٔ اخگر. که به هر طرف پاره های آتش بیفکند : برچید او را از میان امتی که شراره ریز است آتشش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
-
قهوه ریز
لغتنامه دهخدا
قهوه ریز. [ ق َهَْ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) سماور کوچک که در آن قهوه پزند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به قهوه شود.