کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مجسمه ریز
لغتنامه دهخدا
مجسمه ریز. [ م ُ ج َس ْ س َ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) آن که مجسمه ریزد. آن که کار وی ریختن مجسمه باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجسمه ریختن شود.
-
لگام ریز
لغتنامه دهخدا
لگام ریز. [ ل ُ / ل ِ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) جلوریز که کنایه از شتاب کردن و به سرعت تمام رفتن باشد. (برهان ). کنایه از شتاب رفتن سواران باشد. (انجمن آرا) : مبارزان نوش جان لگام ریز بر مسلمانان تاختند جنگ درپیوست ، حربی عظیم میان ایشان شد. (ترجمه ٔ تار...
-
اسب ریز
لغتنامه دهخدا
اسب ریز. [ اَ ] (اِ مرکب ) میدان . (صحاح الفرس ). اسب ریس . اسپ ریس : ببر کرده هر یک سلیح ستیزنهادند رو جانب اسب ریز.فردوسی .
-
اسپی ریز
لغتنامه دهخدا
اسپی ریز. [ اِ ] (اِخ ) رجوع به اسپه روز شود.
-
اصطرلاب ریز
لغتنامه دهخدا
اصطرلاب ریز. [ اُ طُ ] (نف مرکب ) ریزنده ٔ اصطرلاب . سازنده ٔ اصطرلاب . اصطرلاب ساز. آنکه اصطرلاب سازد:آن منجم چون نباشد چشم تیزشرط باشد مرد اصطرلاب ریز.مولوی (مثنوی ).
-
باران ریز
لغتنامه دهخدا
باران ریز. (اِ مرکب ) بمعنی آبریز و میزاب و ناودان . (آنندراج ). ناودان و میزاب . (ناظم الاطباء). مدرار. (ترجمان القرآن ).
-
پاچه ریز
لغتنامه دهخدا
پاچه ریز. [ چ َ / چ ِ ] (ن مف مرکب / نف مرکب ) پاچه ریز شدن یا پاچه ریز کردن ؛ سخت مانده شدن و مانده کردن از بسیاری پیمودن راه .
-
پشت ریز
لغتنامه دهخدا
پشت ریز. [ پ ُ ] (ق مرکب ) پیاپی . متوالی . پی درپی .
-
پی ریز
لغتنامه دهخدا
پی ریز. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) آنکه پی ریزد. آنکه بنیان نهد. آنکه اساس و بنیاد نهد. || (ق مرکب ) در تداول عامه ، متصل . پیوسته . پیاپی . یک ریز. علی الاتصال .
-
برگ ریز
لغتنامه دهخدا
برگ ریز. [ ب َ ] (نف مرکب ) برگ ریزنده . برگ ریزان . در حال برگ ریختن : ز توفیدن بوق و از بانگ تیزهمه بیشه بد چون خزان برگ ریز. اسدی .ز بس برگ ریزش گه باد تیزگرفتی جهان هر زمان رستخیز. اسدی .- برگ ریز شدن ؛فروریختن برگ به زمین :نشانی از کف دربار او ...
-
بوسه ریز
لغتنامه دهخدا
بوسه ریز. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب )بسیار بوسنده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
-
خاک ریز
لغتنامه دهخدا
خاک ریز. (اِخ ) دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان . واقع در 3 هزارگزی باختر قصبه ٔ اسدآباد و کنار راه فرعی اسدآباد به آجین . ناحیه ای است جلگه ای و سردسیر و مالاریائی دارای 2246 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی و فارسی است آب آن...
-
خاک ریز
لغتنامه دهخدا
خاک ریز. (اِخ ) دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع در 35 هزارگزی شمالی گرمی و یک هزارگزی شوسه پیله سوار اصلاندوز. ناحیه ای است جلگه ای دارای آب و هوای معتدل و 5 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است . آب آنجا از چشمه سار و محصول...
-
خاک ریز
لغتنامه دهخدا
خاک ریز. (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔبخش مرکزی شهرستان زنجان واقع در 27 هزارگزی جنوب زنجان و 3 هزارگزی راه عمومی . ناحیه ای است کوهستانی وسردسیر دارای 118 تن سکنه با مذهب شیعه و زبان ترکی . آب آنجا از چشمه سار و محصولاتش غلات و انگور است . شغل اه...
-
خایه ریز
لغتنامه دهخدا
خایه ریز. [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) خاگینه را گویند و به عربی عَجَّه خوانند . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری )(ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365) (از فرهنگ جهانگیری ) : جوز گوز و لوز بادام است و عجه خایه ریز.(از نص...