کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریزه وند ریزوند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ریزه ریزه
لغتنامه دهخدا
ریزه ریزه . [ زَ / زِ زَ / زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) پاره پاره . ذره ذره . پارچه پارچه . (ناظم الاطباء). هسیس . (منتهی الارب ) : ریزه ریزه صدق هرروزه چراجمع می ناید در این انبار ما. مولوی .چو گربه درنربایم ز دست مردم چیزور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم ...
-
که ریزه
لغتنامه دهخدا
که ریزه . [ک َه ْ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) کاه ریزه . ریزه ٔ کاه . خرده ٔ کاه . پر کاه . پره ٔ کاه . پره ٔ خرد کاه : کز وجه زمین بوس ز دیوان سرایت که ریزه ربایند به بیجاده ٔ جاذب .سوزنی .
-
کوفته ریزه
لغتنامه دهخدا
کوفته ریزه . [ ت َ / ت ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) کله گنجشکی . سرگنجشکی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوفته و ترکیب کله گنجشکی ذیل مدخل کلّه شود.
-
دل ریزه
لغتنامه دهخدا
دل ریزه . [ دِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ریزه دل . دل خرد و ناچیز و ناقص . دل که استعداد کسب عوالم روحانی ندارد. (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : این چنین دل ریزه ها را دل مگوسبزوار اندر ابوبکری مجو.مولوی .
-
ریزه چین
لغتنامه دهخدا
ریزه چین . [ زَ / زِ ] (نف مرکب ) که قطعات خرد چیزی را بچیند و بردارد. ریزه خوار. (یادداشت مؤلف ) : جرعه خوار ساغر فکر بلند از تشنگی ریزه چین سفره ٔ راز منند از ناشتا. خاقانی .رومیان هندوان پیشه ٔ اوچینیان ریزه چین تیشه ٔ او. نظامی .رجوع به ریزه خوا...
-
ریزه چینی
لغتنامه دهخدا
ریزه چینی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت ریزه چین . رجوع به ریزه چین شود.
-
ریزه خط
لغتنامه دهخدا
ریزه خط. [ زَ / زِ خ َ ] (اِ مرکب ) خط ریزه و باریک . مقابل خط جلی . (ناظم الاطباء).
-
ریزه خوار
لغتنامه دهخدا
ریزه خوار. [ زَ / زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) ریزه خور. که خرده های ریز پس مانده ٔ کسی را بخورد. ریزه خور : درگاه سیف دین را نقد است خوان رضوان ادریس ریزه خوارش و ارواح میده آور. خاقانی .جهد کن تا ریزه خوار خوان دل باشی از آنک نسر طائر را مگس بینی چو دل...
-
ریزه خوان
لغتنامه دهخدا
ریزه خوان . [ زَ / زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) که بدی گوید آهسته . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریزه خوانی شود.
-
ریزه خوانی
لغتنامه دهخدا
ریزه خوانی . [ زَ / زِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) ادای سخن باریک و آهسته . زمزمه . (از ناظم الاطباء). || آواز پیچیده کشیدن از نغمات که آن را تحریر گویند و به هندی کهر خوانند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : چنان به ریززبان بشکنم ترانه ٔ عشق که عندلیب ...
-
ریزه خور
لغتنامه دهخدا
ریزه خور. [ زَ / زِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) کسی که ته سفره و چیزهای دورافگندنی را می خورد. (ناظم الاطباء). ریزه خوار. که ریزه هاو خرده های غذای پس مانده ٔ کسی را بخورد : عنقاست مور ریزه خور سفره ٔ سخاش چونانکه مور ریزه ٔ عنقاست زال سام . خاقانی .زا...
-
ریزه کار
لغتنامه دهخدا
ریزه کار. [ زَ /زِ ] (ص مرکب ) باریک بین . دقیق . خوش کار. زیرک . هوشیار. وقوف دار. (ناظم الاطباء): تَبَن ؛ زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن . متطرس ؛ فرد ریزه کار و پسندیده کار.(منتهی الارب ). || ظریف . (ناظم الاطباء).
-
ریزه کاری
لغتنامه دهخدا
ریزه کاری . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) باریک بینی . دقت . (ناظم الاطباء): تبتین ؛ ریزه کاری و باریک بینی کردن . (منتهی الارب ). || زیرکی . وقوف داری . (ناظم الاطباء). || خوشکاری . ظرافت . لطافت . (ناظم الاطباء). ترسیم دقیق اشکال و نقشهای ظریف با ارائه ...
-
ساچمه ریزه
لغتنامه دهخدا
ساچمه ریزه . [ م َ / م ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) خرده ساچمه . صاچمه ریزه .
-
صاچمه ریزه
لغتنامه دهخدا
صاچمه ریزه . [ م َ / م ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ساچمه ریزه . خرده ساچمه .