کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریحانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریحانی
لغتنامه دهخدا
ریحانی . [ رَ ] (ص نسبی ، اِ) نوعی رسم الخط. نام خطی از خطوط عربی شبیه به ثلث با اندک اختلافی . (یادداشت مؤلف ). یکی از خطوط اسلامی که ابن بواب آن را اختراع کرد. (فرهنگ فارسی معین ). || شراب خوشبوی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). شراب رقیق اخضر خوشبوی صافی...
-
واژههای مشابه
-
علی ریحانی
لغتنامه دهخدا
علی ریحانی . [ ع َ ی ِ رَ ] (اِخ ) ابن عبیده ٔ ریحانی بغدادی . مکنی به ابوالحسن . ادیب و نویسنده و شاعر و لغوی بود. وی از خواص مأمون بود و درتألیفاتش روش حکمت را می پیمود. او متهم به زندقه نیز بود و در سال 219 هَ . ق . درگذشت . در معجم الادباء آثار...
-
قلعه ریحانی
لغتنامه دهخدا
قلعه ریحانی . [ ق َ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ساران بخش شهرستان سنندج ، واقع در 8هزارگزی باختر دیواندره و کنار راه مالرو دیواندره به برودرش . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 160 تن ، آب آن از چشمه و محصول آن غلات ...
-
باده ٔ ریحانی
لغتنامه دهخدا
باده ٔ ریحانی . [ دَ / دِ ی ِ رَ/ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شرابی که در آن اقسام گلهای خوشبودار انداخته بکشند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
حبق ریحانی
لغتنامه دهخدا
حبق ریحانی . [ ح َ ب َ ق ِ رَ ] (اِ مرکب ) ریحان الصغیر. ریحان . حبق نبطی . ریحان الحماحم . || آنچه خورده میشود از مقل مکی . (منتهی الارب ). || شیح . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
جستوجو در متن
-
علی بغدادی
لغتنامه دهخدا
علی بغدادی . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن عبیده ٔ ریحانی بغدادی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی ریحانی شود.
-
سلقی
لغتنامه دهخدا
سلقی . [س ِ ] (اِ) زمرد یا نوعی از زمرد و آن دون مرتبه ٔ ریحانی و ریحانی دون ظلماتی . (الجماهر بیرونی ص 161).
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبیده ٔ ریحانی بغدادی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی ریحانی شود.
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم ریحانی . محدث است .
-
اسفار
لغتنامه دهخدا
اسفار. [ اِ ] (اِ) ریحانی است بغایت خوشبوی که آنرا آس میگویند. (برهان ).
-
فرفت
لغتنامه دهخدا
فرفت . [ ف َ ف َ ] (اِ) ریحانی است که آن را شاه تره گویند. (برهان ). شاه ترج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
حبق الریحانی
لغتنامه دهخدا
حبق الریحانی . [ ح َ ب َ قُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) آنچه خورده شود از مقل مکی . رجوع به حبق ریحانی شود.
-
شاه پرم
لغتنامه دهخدا
شاه پرم . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه اسپرم است و آن ریحانی باشد کوچک برگ و عربان ضیمران خوانند. (برهان قاطع). رجوع به شاه سپرم شود.