کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریاع
لغتنامه دهخدا
ریاع . (ع اِ) ج ِ ریعَة. (ناظم الاطباء). || ج ِ ریع و رَیع. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به ریعة و ریع شود.
-
ریاع
لغتنامه دهخدا
ریاع . (ع مص ) ریع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ریع شود.
-
ریاع
لغتنامه دهخدا
ریاع . [ رَی ْ یا ] (ع ص ، اِ) ارزیاب محصول به عهد صفویان . (فرهنگ فارسی معین ) : شغل ریاع دارالسلطنه ٔ اصفهان آن است که در هرسال که محصولات محال اصفهان ... به علت آفت ارضی یا سماوی مقرر شده باشد که بازدید شود به اتفاق عمال و مأمورین روانه ٔ محل می ...
-
واژههای همآوا
-
ریاء
لغتنامه دهخدا
ریاء. (ع اِ) مقدار. گویند: هم ریاء الف ؛ یعنی آنان بقدر هزارند در چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مقابل و روبرو. گویند: قوم ریاء و بیوتهم ریاء؛ ای یقابل بعضهم بعضاً. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (اِمص ) کاری که ب...
-
ریاء
لغتنامه دهخدا
ریاء. (ع مص ) بنمودن کسی را خلاف اعتقاد. (منتهی الارب ). نمودن خلاف اعتقاد. (ناظم الاطباء). || خویشتن را به نیکی به خلق نمودن و کاری را برای دیدار کسی کردن . گویند: فعل ذلک ریاء و سمعة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). کاری را برای دیدار مردم کردن ....
-
جستوجو در متن
-
ریوع
لغتنامه دهخدا
ریوع . [ رُ ] (ع مص ) ریع. ریعان . ریاع . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : بعضی به گیاه و کشت سد رمق می کردند تا از روع و ریوع اطماع به انقطاع رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 296). رجوع به ریع شود.
-
ریع
لغتنامه دهخدا
ریع. [ رَ / ری ] (ع ص ، اِ) زمین بلند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جای بلند. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 54). بالاواره . بالا. (مهذب الاسماء). || هر راه گشاده ٔ میان دو کوه یا هر راه که باشد یاراه گشاده در کوه ...
-
مساح
لغتنامه دهخدا
مساح . [ م َس ْ سا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است مصدر مسح را. (اقرب الموارد). رجوع به مسح شود. || زمین پیمای . (دهار) (مهذب الاسماء). بسیار پیمایش کننده ٔ زمین . (غیاث ). آنکه زمین را مساحی کند. ج ، مساحون . (اقرب الموارد). پیماینده . مساحتگر. پیمایشگر....