کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریاست طلب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریاست طلب
لغتنامه دهخدا
ریاست طلب . [ س َ طَ ل َ ] (نف مرکب ) طالب سروری و مهتری . ریاست جوی . (یادداشت مؤلف ). کسی که دوستدار ریاست و سروری باشد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
طلب
لغتنامه دهخدا
طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرخم ) در ترکیب به معنی طلبنده و طلب کننده آید.ترکیب ها:- آرزوطلب . آزادی طلب . آشوب طلب . جاه طلب . حقیقت طلب . ریاست طلب . شرطلب . شهرت طلب .صلح طلب . غوغاطلب . فرصت طلب . مشروطه طلب . مقام طلب . هرج ومرج طلب . هنگامه طلب . رج...
-
نایدو
لغتنامه دهخدا
نایدو. [ دُ ] (اِخ ) ساروجینی . شاعره و اصلاح طلب معروف هندی است . وی به سال 1869 م . در شهر حیدرآباد به دنیا آمد و نخستین زنی بود که به ریاست کنگره ٔ ملی هندوستان رسید. از آثار شعری اوست : آستانه ٔ زرین ، پرنده ٔ زمان ، بال شکسته .
-
نباوة
لغتنامه دهخدا
نباوة. [ ن َ وَ ] (ع مص ) برآمدن و بلند شدن . (منتهی الارب ). || طلب شرف و ریاست و تقدم . (از معجم متن اللغة). || (اِ) زمین بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نبوة. آنچه برآمده باشد از زمین . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن ال...
-
ملاذ
لغتنامه دهخدا
ملاذ. [ م َ ذذ ] (ع اِ) (از «ل ذ ذ») چیزهای لذیذ. (غیاث ). شهوات . واحد آن مَلَذّة است . (از اقرب الموارد) : فاحشه ٔ خاص به زبان کشف به چشم سر نگرستن است به ملاذ و شهوات دنیا. (کشف الاسرار ج 3 ص 680). هرکه در امارت نظر بر کثرت اتباع و طلب ریاست و تفو...
-
دسته
لغتنامه دهخدا
دسته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ) هر چیز که نسبت به دست دارد. (آنندراج ). || دستینه . خط نوشته . دستخط : گوئی که به پیرانه سر از می بکشم دست آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته . کسائی .و مراد از این دست همانست که حافظ گوید در این بیت «یا ز دیوان قضا خط امانی...
-
اخلاص
لغتنامه دهخدا
اخلاص . [ اِ ] (ع مص ) خالص کردن . ویژه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ویژه داشتن . بی آمیغ گردانیدن . || دوستی خالص داشتن . امحاض . خلوص نیت داشتن . عقیده ٔ پاک داشتن . ارادت صادق داشتن : بیعت کردم بسید خود... از روی اعتقاد و از ته دل براستی ...
-
ناپلئون سوم
لغتنامه دهخدا
ناپلئون سوم . [ پ ُ ل ِ ءُ ن ِ س ِوْ وُ ] (اِخ ) برادرزاده ٔ ناپلئون اوّل است و پدرش لوئی بناپارت پادشاه هلند و مادرش هورتانس بوهارنه بود. در سال 1808 بدنیا آمد دوران جوانی خود را با ماجراها و حوادث گذراند. در سال 1836 در استراسبورگ و در 1840 در بولو...
-
تمیستوکل
لغتنامه دهخدا
تمیستوکل . [ ت ِ ت ُ ](اِخ ) سردار آتنی که در 525 ق .م . متولد شد. او بعد از اولین جنگ مدیک به آتن رفت و به ریاست دسته ٔ آزادی خواهان رسید وی در جنگ سالامین فرمانده ٔ نیروی دریائی آتن بود. وی در جنگ خشایارشا با یونانیها عهده دار فرماندهی و رهبری قشون...
-
جذیمةالابرش
لغتنامه دهخدا
جذیمةالابرش . [ ج َ م َ تُل ْ اَ رَ ] (اِخ ) نام ابن مالک بن فهم ملک حیره که صاحب زبّاء است . (از منتهی الارب ). او پادشاه حیره و یار زباء ملکه است . (از شرح قاموس ). وی دومین و بروایتی سومین پادشاه از ملوک انبار یا حیره بود و بدین جهت که ابرش بود او...
-
فخرالدوله
لغتنامه دهخدا
فخرالدوله . [ ف َ رُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) دیلمی . پس از فوت مؤیدالدوله (373 هَ . ق .) بزرگان و ارکان دولت مجلسی آراستند تا یکی از شاهزادگان دیلمی را به سلطنت اختیار کنند و چنین صلاح دیدند که فخرالدوله را که ارشد شاهزادگان دیلمی و از هر جهت برازنده و سز...
-
رکن الدوله
لغتنامه دهخدا
رکن الدوله . [ رُ نُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) دیلمی ابوعلی حسن بن بویه ، از امرای آل بویه (آغاز حکومت 322 - متوفای 366 هَ . ق .). وی از طرف خلیفه مستکفی ملقب به رکن الدوله شد. عمادالدوله در سال 322 هَ . ق . برادر خود رکن الدوله را که بیش از 19 سال نداشت مأ...
-
ابن خلدون
لغتنامه دهخدا
ابن خلدون . [ اِ ن ُ خ َ ] (اِخ ) ابوزید عبدالرحمن بن محمدبن محمدبن حسن حضرمی یمنی . شاید از ابناء. یکی از بزرگان و مشاهیر حکماء مورخین . خلدون جد اعلای او از مردم حضرموت بوده و باندلس هجرت کرده بود و در شهر قرمونه و اشبیلیه عده ای از مردم این خاندان...
-
مواجب
لغتنامه دهخدا
مواجب . [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ موجب . (از ناظم الاطباء). و رجوع به موجب شود. || کشتی گاه قوم و مصارع آنها. گویند خرج القوم الی مواجبهم ؛ ای مصارعهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ موجَب . که اسم مفعول است . گویند هذا اقل مواجب الاخوة؛ ای ایسر...