کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریاست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریاست
لغتنامه دهخدا
ریاست . [ س َ] (ع اِمص ) حکومت . فرماندهی . سرکاری . سروری . فرمانروایی . سرداری . سالاری . حکمرانی . (ناظم الاطباء). سری . مهتری . رهبری . زعامت . (یادداشت مؤلف ) : آمد نگاهبان ریاست فراستش آری نگاهبان ریاست فراست است . ادیب صابر.وی را [ مسعود را ]...
-
واژههای مشابه
-
ریاست طلب
لغتنامه دهخدا
ریاست طلب . [ س َ طَ ل َ ] (نف مرکب ) طالب سروری و مهتری . ریاست جوی . (یادداشت مؤلف ). کسی که دوستدار ریاست و سروری باشد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
ریاست طلبی
لغتنامه دهخدا
ریاست طلبی . [ س َ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) دوستداری ریاست . (از فرهنگ فارسی معین ). صفت ریاست طلب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریاست طلب شود.
-
واژههای همآوا
-
ریاسة
لغتنامه دهخدا
ریاسة. [ س َ ] (ع مص ) رئاست . سروری کردن قوم را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مهتری کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). مهتری . (دهار). || بزرگ شدن و بلند شدن قدر کسی . (ناظم الاطباء). مهتر شدن . (المصادر زوزنی ).
-
جستوجو در متن
-
رئیسی
لغتنامه دهخدا
رئیسی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به رئیس . مهم از هر چیز. قسمت بزرگ هر چیز. || (حامص ) ریاست . رجوع به رئیس و ریاست شود.
-
ریازت
لغتنامه دهخدا
ریازت . [ زَ ] (ع اِمص ) ریاست بنایان . ریاست صنفی . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ریازة شود.
-
ریاستین
لغتنامه دهخدا
ریاستین . [ س َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ریاست . تسلط بر سیف و قلم . دو سری . دو سروری . ریاست کشوری و لشکری : ذوالریاستین . (یادداشت مؤلف ).
-
نقیبی
لغتنامه دهخدا
نقیبی . [ ن َ ] (حامص ) ریاست . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) منسوب به نقیب .
-
تومانداری
لغتنامه دهخدا
تومانداری . (حامص مرکب ) سرداری و ریاست ده هزار لشکر. (ناظم الاطباء).
-
پاتوغدار
لغتنامه دهخدا
پاتوغدار. (نف مرکب ) کسی که در پاتوغ سمت پیشوائی و ریاست دارد و او به صفات شجاعت و عفت متصف است .
-
لبرون
لغتنامه دهخدا
لبرون . [ ل ُ رُ ] (اِخ ) سیاستمدار فرانسوی ، مولد «مِرسی - لوهو» (مرُت اِ مُزل ) بسال 1871 م . وی در 1931 به ریاست سنا انتخاب شد و در 1932 به ریاست جمهوری رسید.
-
عریفی
لغتنامه دهخدا
عریفی . [ ع َ ] (حامص ) شغل و خدمت ریاست . (ناظم الاطباء): عِرافة؛ عریفی کردن . (منتهی الارب ).