کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رگ شناس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رگ بندی
لغتنامه دهخدا
رگ بندی . [ رَ ب َ ] (حامص مرکب ) بستن رگ نشترخورده به وسیله ٔ دستمال و پارچه و امثال آنها.
-
رگ زن
لغتنامه دهخدا
رگ زن . [ رَ زَ ](نف مرکب ) فصاد. (ملخص اللغات خطیب کرمانی ) (دهار).نشترزن . فصاد و جراح . (آنندراج ). حجام : آمد آن رگ زن مسیح پرست شست الماسگون گرفته به دست . عسجدی .رگ زدن باید برای دفع خون رگ زنی آمد بدانجا ذوفنون . مولوی .پس طبیب آمد به دارو کرد...
-
رگ شناسی
لغتنامه دهخدا
رگ شناسی . [ رَ ش ِ ] (حامص مرکب ) معرفةالعروق . مبحثی است که از کار رگها و انواع آنها و از طرز جریان خون در بدن موجودات زنده گفتگو می کند. (فرهنگ طبی انگلیسی ).
-
سست رگ
لغتنامه دهخدا
سست رگ . [ س ُ رَ ] (ص مرکب ) ناتوان و کاهل و غافل وبی درد. (ناظم الاطباء). || مهربان . باعاطفه . نرم خوی : و اگر این امیر یا والی سست رگ باشد و خواهد تا آن مردم را بلطف و نیکویی بدست آرد زبون و پایمال کنند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 169).
-
سیاه رگ
لغتنامه دهخدا
سیاه رگ . [ رَ ] (اِ مرکب ) ورید. (فرهنگستان ).
-
موی رگ
لغتنامه دهخدا
موی رگ . [ رَ ](اِ مرکب ) رگ باریک با قطر حدود یک دهم میلیمتر که رابط بین شریانها و وریدهاست . (از دائرةالمعارف کیه ). مویین رگ . عِرق ِ شَعری .
-
لال رگ
لغتنامه دهخدا
لال رگ . [ رَ ] (اِ مرکب ) سرخ رگ جهنده . شریان .
-
بی رگ
لغتنامه دهخدا
بی رگ . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی +رگ ) که رگ ندارد. بی رگ و پوست . بی جان : بدو گفت گردوی کای پیر گرگ تو نشنیدی آن داستان بزرگ اگرچه برادر بود دوست به چو دشمن بود بی رگ و پوست به . فردوسی .|| کنایه از بیدل و بی غیرت . (برهان ) (ناظم الاطباء). مرد بی ...
-
خوش رگ
لغتنامه دهخدا
خوش رگ . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] (ص مرکب ) به کنایه بدرگ و بداصل . بدجنس . (یادداشت مؤلف ).
-
رگ برگ کردن
لغتنامه دهخدا
رگ برگ کردن . [ رَ ب ِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در اثر فشاری سخت پیچیدگی و جابجاشدگی در رگ و مخصوصاً رگهای دست بوجود آوردن .
-
رگ برگ شدن
لغتنامه دهخدا
رگ برگ شدن . [ رَ ب ِ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن عضوی از جاندار به طوری که رگها از جای خود دور شود. (فرهنگ نظام ). التواء و پیچیدگی در عرقی برای حرکت عنیف و سخت و سقوط و مانند آن . (یادداشت مؤلف ). پیچیدن رگی در مفصلی در اثر حرکتی سخت و یا زمین خ...
-
لعل رگ دار
لغتنامه دهخدا
لعل رگ دار. [ ل َ ل ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از لعل معیب و داغدار : شود چون خواهش پیمانه نوشی چشم مستش راکند رگدار موج باده لعل می پرستش را.میرزا معز فطرت (از آنندراج ).
-
خون از رگ راندن
لغتنامه دهخدا
خون از رگ راندن . [ اَ رَ دَ ] (مص مرکب ) فصد کردن . خون از رگ بیرون ریختن . رگ زدن . رگ گشادن : شاکرم از عزلتی که فاقه و فقر است فارغم از دولتی که نعمت و نازاست خون ز رگ آرزو براندم و زین روی رفت ز من آن بتی کز آتش آز است .خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
نباض
لغتنامه دهخدا
نباض . [ ن َب ْ با ] (ع ص ) نبض گیرنده . پزشک .(ناظم الاطباء). نبض شناس . و این مبالغه نیست بلکه صیغه ٔ نسبت است ، چنانکه عطار و حداد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || زننده (رگ را). رفاز. (از یادداشت مؤلف ). || لرزنده . (مهذب الاسماء).
-
بوسه گاه
لغتنامه دهخدا
بوسه گاه . [ س َ / س ِ ](اِ مرکب ) بوسه جای . جائی که بر آن بوسه زنند. (آنندراج ). جای بوس . لب . بوسگه . بوسگاه . (ناظم الاطباء). محل بوسه . جای بوسه . (فرهنگ فارسی معین ) : از بوسه گاه خوبان شکّرشکار باش تا پیشگاه باشی و اقبال پیشکار. سوزنی .یاد او...