کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رگبار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رگبار
لغتنامه دهخدا
رگبار.[ رَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) بارانی که قدری ببارد و بعد بایستد. (فرهنگ نظام ). باران تند و درشت قطره که غالباً مدت آن کوتاه باشد. (یادداشت به خط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
باران شتاب
لغتنامه دهخدا
باران شتاب . [ ش ِ ] (اِ مرکب ) باران قوی . (دِمزن ). رگبار. باران شدید و وافر. (شعوری ج 1 ورق 150).
-
فیلباران
لغتنامه دهخدا
فیلباران . (اِ مرکب ) پیل باران . (فرهنگ فارسی معین ). باران فراوان و بسیار. رگبار شدید : شدی فیل از تیر لرزان چنان که از فیلباران برهنه تنان .کلیم .
-
اولیة
لغتنامه دهخدا
اولیة. [ اَ ل ِ ی َ ] (ع اِ) ج ِ ولی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بارانهای دوم بهاری . باران تندو رگبار پی درپی . (ناظم الاطباء). رجوع به ولی شود.
-
مسلسل
لغتنامه دهخدا
مسلسل . [ م ُ س َ س َ ] (از ع ، اِ) نوعی سلاح آتشین خودکار که پیاپی تیر اندازد. (کالیبر دهانه ٔ مسلسل ها از 7 میلی متر تا 20 میلی متر متغیر است ). (از دایرةالمعارف کیه ). شصت تیر. میترایوز. (یادداشت مرحوم دهخدا).- به مسلسل بستن ؛ کسی یا حیوانی یا شی...
-
وابل
لغتنامه دهخدا
وابل . [ ب ِ ] (ع ص ) بخشنده . جواد: رجل ٌ وابل . (از اقرب الموارد). || باران بزرگ قطره . (غیاث ) (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102) (مهذب الاسماء) (دهار). باران سخت . باران تند. باران درشت قطره . رگبار، باران تند بزرگ قطره : نگار من چو حال...
-
ذکر
لغتنامه دهخدا
ذکر. [ ذِ ] (ع مص ) یاد کردن .تذکار. گفتن . بیان کردن . بر زبان راندن . مقابل صُمت . نگاشتن . نبشتن : این فصل از تاریخ مسبوق است بر آنچه بگذشت در ذکرلیکن در رتبه سابق است . (تاریخ بیهقی ص 89). پنج قاصد با وی فرستاد چنانکه یکان یکان را بازگرداند و دو ...
-
گندم
لغتنامه دهخدا
گندم . [ گ َ دُ ] (اِ) پهلوی و پازند گنتم ، معربش جندم (در: جوزجندم )، کردی گَنم ، افغانی قنوم ، وخی قیدیم ، سنگلیچی و منجی غندم ، سریکلی ژندم ، ژندوم ، شغنی ژیندم ، یودغا قدوم ، بلوچی گندیم ، و رجوع شود به هوبشمان . گیلکی ، فریزندی ، یرنی و نطنزی گن...
-
رشته
لغتنامه دهخدا
رشته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) ریسمان . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ). ریسمان و حبل و رسن . (ناظم الاطباء). تار ابریشمی یا پنبه ای . (از شعوری ج 2 ورق 20). از قبیل بافته ٔ ابریشمینه مانند رشته ٔ سر علم و گلوگاه نیزه و آنکه درو...