کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مرک
لغتنامه دهخدا
مرک . [ م ُ رَک ک ] (ع ص ) أرض مرک علیها؛ زمین «رک » و باران ریزه رسیده . (منتهی الارب ).
-
رکاک
لغتنامه دهخدا
رکاک . [ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَکیک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ رکیک ب معنی مرد ناکس و سست رای و ضعیف العقل و آنکه بر اهل خود غیرت ندارد، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (از آنندراج ). رجوع به رکیک شود. || ج ِ رِک یارَک ّ به ...
-
مرکوک
لغتنامه دهخدا
مرکوک . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رَک ّ.رجوع به رک شود. || سقاء مرکوک ؛ مشک مروسیده ٔ اصلاح یافته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
ارکاک
لغتنامه دهخدا
ارکاک . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رَک ّ و رِک ّ، به معنی باران نرم ریزه یا زاید از باران نرم ریزه . (منتهی الأرب ).
-
رکة
لغتنامه دهخدا
رکة. [رَک ْ ک َ ] (ع اِ) باران اندک . (از اقرب الموارد).
-
جعل مرکب
لغتنامه دهخدا
جعل مرکب . [ ج َ ل ِ م ُ رَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ) مقابل جعل بسیط. رجوع به جعل بسیط شود.
-
چادر کبود
لغتنامه دهخدا
چادر کبود. [ دَ / دُ رِک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان . (آنندراج ). چادر نیلگون .
-
درست کردار
لغتنامه دهخدا
درست کردار. [ دُ رُک ِ ] (ص مرکب ) درستکار. راست کردار. (آنندراج ). استوار کار. || امین . (ناظم الاطباء). معتمد.
-
رکاب کش
لغتنامه دهخدا
رکاب کش . [ رِک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رکاب کشنده . || به تاخت . شلاقی . تاخت بی توقف اسب به حرکت تند و چهارنعل .
-
رکع
لغتنامه دهخدا
رکع. [ رُک ْ ک َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راکِع.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به راکع شود.
-
مهره کرده
لغتنامه دهخدا
مهره کرده . [ م ُ رَ / رِک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مهره زده . مرزز. مهره کرد.
-
مرکب
لغتنامه دهخدا
مرکب . [ م ُ رَک ْک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ترکیب . رجوع به ترکیب شود. || زین و یراق ساز. (از انساب سمعانی ).
-
مرکب خوانی
لغتنامه دهخدا
مرکب خوانی . [ م ُ رَک ْ ک َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) در اصطلاح موسیقی ، چندمایگی .
-
مرکب ساز
لغتنامه دهخدا
مرکب ساز. [ م ُ رَک ْ ک َ ] (نف مرکب ) مرکب سازنده . آن که مرکب میسازد. آن که حرفه ٔ او دوده ٔ مرکب ساختن باشد.
-
مرکبة
لغتنامه دهخدا
مرکبة. [ م ُ رَک ْ ک ِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث مرکب . مرکبه . ج ، مرکبات . رجوع به مرکب شود.