کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رکو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رکو
لغتنامه دهخدا
رکو. [ رَک ْوْ ] (ع مص ) چاه کندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمین کندن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به صلاح آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اصلاح کردن کار. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || آرام کردن به جایی . (منتهی الارب ) (آنن...
-
رکو
لغتنامه دهخدا
رکو. [ رُ ] (اِ) قطعه ای از پارچه ٔ کهنه و لته . (ناظم الاطباء). جامه ٔ کهنه . (شرفنامه ٔ منیری ). رگو. جامه ٔ کهنه ٔ سوده شده ، لته . (فرهنگ فارسی معین ). کهنه . خرقه . پینه . فلرز. فلرزنگ . کهنه . جنده . جندره . ژنده . لته . ریطه . پاره : رکوی حیض ...
-
جستوجو در متن
-
مرکو
لغتنامه دهخدا
مرکو. [ م َ ک ُوو ] (ع ص ) نعت مفعولی از رَکْو. رجوع به رکو شود. || (اِ) حوض بزرگ ، در مقابل جرموز که حوض کوچک است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جل
لغتنامه دهخدا
جل . [ ج ُ ] (اِ) کهنه . جنده . ژنده . رکو. (یادداشت بخط مؤلف ). پلاس .
-
رکوه
لغتنامه دهخدا
رکوه . [ رِک ْ وِ / وَ ] (اِ) به معنی رکو است که لته ٔ کهنه و کرباس از هم رفته باشد. (برهان ). پاره و آن را رکوی نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) : حد بینی پاره ای رکوه آتش زنید و در زیر بینی او را دارید اگر عطسه کند دروغ می گوید. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص...
-
هود
لغتنامه دهخدا
هود. (اِ) رکو و لته ٔ سوخته را گویند که بر بالای سنگ آتش زنه نهند و چخماق بر آن زنند تا آتش در آن افتد. || جامه ای را نیز گفته اند که نزدیک به سوختن رسیده و زرد شده باشد. (برهان ).
-
رکوک
لغتنامه دهخدا
رکوک . [ رُ ] (اِ) یا رگوک . لته و پارچه ٔ کهنه . (ناظم الاطباء). به معنی رکو است که جامه و لته ٔ کهنه ٔ از هم رفته باشد. (برهان ). وصله . پاره که بر جامه زنند. (از شعوری ج 2 ورق 24) : پست نشسته تو در قبا و من اینجاکرده ز غم چون رکوک بوق چو آهن . پسر...
-
طلاسة
لغتنامه دهخدا
طلاسة. [ طَل ْ لا س َ ] (ع اِ) لته ٔ پاک کردن لوح . (منتهی الارب ). تخته پاک کن . کهنه . رُکو که بدان لوح پاک کنند. کهنه که با آن نوشته ٔ لوح را سترند. هرچه بدان چیزی پاک کنند. (مهذب الاسماء).
-
لاقطالقطن
لغتنامه دهخدا
لاقطالقطن . [ ق ِ طُل ْ ق ُ ] (ع اِ مرکب ) رنگش مانند پنبه سفید است که پنبه و رکو را بخود کشد آن را در رمل حل کرده بر مس مالند رنگش چون نقره شود. (نزهةالقلوب ).
-
مرشفة
لغتنامه دهخدا
مرشفة. [ م ِ ش َ ف َ ](ع اِ) رکو که سر قلم بدان پاک کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). فراعة. (السامی فی الاسامی چ عکسی ص 42).
-
رکوی
لغتنامه دهخدا
رکوی . [ رُ ] (اِ) رکو. خرقه . کهنه . پاره . رکوه . (یادداشت مؤلف ). وصله . پاره که بر جامه دوزند. (از شعوری ج 2 ورق 27) : یتیم را پی آن تا بنشنوی گریه ش دهند می به دهان اندر و فشار رکوی . سوزنی .خرقه ؛ پاره ای از رکوی . رَبَذَه ؛ رِبذَة. رکوی که زر...
-
آتش انگیز
لغتنامه دهخدا
آتش انگیز. [ ت َ اَ ] (اِ مرکب ) فروزینه . ذکوة. ذکیه . (حبیش تفلیسی ). || رکو و پنبه و قاو که از چخماق آتش بدان افتد. || (نف مرکب ) مجازاً، گوینده ٔ سخنان تند و خشمناک : آن دل شده زآن فسانه شد تیزبگشاد دهان آتش انگیز.؟
-
کتف ساره
لغتنامه دهخدا
کتف ساره . [ ک ِ / ک َ ت ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کتف سار. سر دوش . سر شانه در آدمی و دیگر حیوانات و دراسب آن موضع را گویند از پشت اسب که پیش زین بر آن باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : زیشان برست گبر و بشد یک سوبردوخته رکو به کتف شاره . ناصرخ...
-
کسا
لغتنامه دهخدا
کسا. [ ک ِ ] (ع اِ) گلیم و پلاس را گویند. (برهان ). گلیم . (دهار). گلیم که آن را پوشند. (غیاث اللغات ). کساء. رجوع به کساء شود : گر بخواب اندر کسائی دیدی این دیبای من سوده کردی شرم و خجلت مر کسائی را کسا. ناصرخسرو.پیش کف راد تست از غایت جود و سخادر ش...