کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رژیمشناس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رژیم
لغتنامه دهخدا
رژیم . [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) طرز. قاعده . روش . (فرهنگ فارسی معین ). || طرز خوراک و پرهیز طبق دستور پزشک . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ).- تحت رژیم بودن ؛ به دستور پزشک غذا خوردن . رژیم گرفتن . رژیم داشتن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب رژی...
-
شناس
لغتنامه دهخدا
شناس .[ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر و مصدر دوم غیرمستعمل شناختن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شناختن شود. || (نف مرخم ) مخفف شناسنده . در کلمات مرکب بمعنی شناسنده آید. (فرهنگ فارسی معین ). شناسنده و دریابنده وهمیشه بطور ترکیب استعمال میشود. (ناظم الاطباء). ...
-
کتاب شناس
لغتنامه دهخدا
کتاب شناس . [ ک ِ ش ِ ] (نف مرکب ) کتاب شناسنده . کسی که شناسایی به احوال کتابها و مصنفان و مؤلفان و مترجمان دارد. عالم فن کتاب شناسی . (فرهنگ فارسی معین ). بصیر در شناخت کتاب .
-
گیتی شناس
لغتنامه دهخدا
گیتی شناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) شناسنده ٔ عالم . شناسنده ٔ گیتی . مجرب . دنیادیده : مرا از تو آنگاه بودی سپاس ترا خواندمی شاه گیتی شناس . فردوسی .مگر نشنیدی از گیتی شناسان که باشد بر نظاره جنگ آسان . (ویس و رامین ). || بمجاز، جغرافی دان : نخستین طرازی...
-
گیاه شناس
لغتنامه دهخدا
گیاه شناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه گیاه شناسد. شناسنده ٔ گیاهان و دانا به علوم گیاهشناسی . نباتی . (ذیل اقرب الموارد). نبات شناس . عَشّاب . (ذیل اقرب الموارد). حَشایِشی . متخصص در شناختن گیاهان . (از ذیل اقرب الموارد). شَجّار. (ذیل اقرب الموارد).
-
کواکب شناس
لغتنامه دهخدا
کواکب شناس . [ ک َ ک ِ ش ِ ] (نف مرکب ) منجم . (آنندراج ). منجم . اخترشناس . (فرهنگ فارسی معین ). ستاره شناس .
-
گاه شناس
لغتنامه دهخدا
گاه شناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) وقت شناس .
-
کعبه شناس
لغتنامه دهخدا
کعبه شناس . [ ک َ ب َ یا ب ِ ش ِ ] (نف مرکب ) شناسنده ٔ کعبه . آنکه کعبه شناسد. عارف به کعبه : خاطر خاقانی از آن کعبه شناس شد که اودر حرم خدایگان کرده بجان مجاوری .خاقانی .
-
گردون شناس
لغتنامه دهخدا
گردون شناس . [ گ َ ش ِ ] (نف مرکب ) منجم . ستاره شناس . آگاه به امور آسمان و کاینات و جو : همیدون دور گردون زین قیاس است شناسد هرکه او گردون شناس است .نظامی .
-
نعمت شناس
لغتنامه دهخدا
نعمت شناس . [ ن ِ م َ ش ِ ] (نف مرکب ) شاکر نعمت . که حق نعمت و انعام دیگران بشناسد و شکر نعمت بگزارد. حق شناس . نمک شناس . مقابل ناسپاس و نمک نشناس : که می برد به خداوند منعم محسن پیام بنده ٔ نعمت شناس شکرگزار.سعدی .
-
نمک شناس
لغتنامه دهخدا
نمک شناس . [ ن َ م َ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه حق نمک بشناسد. مقابل حق نمک ناشناس . (آنندراج ). باوفا. وفادار. سپاس گزار. (ناظم الاطباء). کسی که حق نان و نمکی که خورده ادا کند. حق شناس . (فرهنگ فارسی معین ).- امثال :سگ نمک شناس به از آدمی ناسپاس .
-
نکته شناس
لغتنامه دهخدا
نکته شناس . [ ن ُ ت َ / ت ِ ش ِ ] (نف مرکب ) نکته دان . زیرک و بافراست و بابصیرت در سخن . (ناظم الاطباء). || آنکه امور نیک و بد را تشخیص دهد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
نیکی شناس
لغتنامه دهخدا
نیکی شناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) شاکر. شکور.مقابل ناسپاس و کفور. (یادداشت مؤلف ) : جهاندار با فرّ و نیکی شناس که از تاج دارد ز یزدان سپاس . دقیقی .دگر دیو بی دانش و ناسپاس نباشد خردمند نیکی شناس . فردوسی .به جای کسی نیست ما را سپاس اگر چند هستیم نیکی ...
-
ستاره شناس
لغتنامه دهخدا
ستاره شناس . [ س ِ رَ / رِ ش ِ ](نف مرکب ) ستاره شمر است که منجم باشد. (برهان ). منجم . (آنندراج ). (ناظم الاطباء). اخترشناس : ستاره شناسی گرانمایه بودابا او بدانش کرا پایه بود. دقیقی .نشستند گرد اندرش موبدان ستاره شناسان و هم بخردان . فردوسی .مرا گف...
-
زمین شناس
لغتنامه دهخدا
زمین شناس . [ زَ ش ِ ] (نف مرکب ) زمین شناسنده . عالم به احوال قسمتهای مختلف کره ٔ زمین . شخصی که در مورد ساختمان بخش های زمین تحقیقاتی دارد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.