کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رِشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رشک
لغتنامه دهخدا
رشک . [ رَ ] (اِ)حسد و رقابت و حسادت . (ناظم الاطباء). حسد. (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). حسد. (از لغت فرس اسدی ). حسدی است که محبت را بر محبوب طاری بود. (لغت محلی شوشتر از ادات الفضلا). غَبْطه .غِبْطه . (منتهی الارب ). ...
-
رشک
لغتنامه دهخدا
رشک . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند. آب آن از چشمه .محصولات عمده غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
رشک
لغتنامه دهخدا
رشک . [ رِ ] (اِخ ) لقب یزیدبن ابویزید است . از کثرت غیرت و تعصب ، این کلمه ٔ عربی را به ارشک فارسی عوض کرده و معرب ارشک ، رشک شده . (از انساب سمعانی ). لقب یزید قاسم بن ابی یزید ضبعی بصری که یکی از ائمه ٔ راحب زمانه ٔ خود بوده است و یقال له القسام و...
-
رشک
لغتنامه دهخدا
رشک . [ رِ ] (معرب ، اِ) ریش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مردی که ریش او کلان و انبوه باشد. شخص ریش پهن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بزرگ ریش .(انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از لغت محل...
-
رشک
لغتنامه دهخدا
رشک . [ رِ ] (اِ) تخم شپش . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). تخم شپش و کیک و صوابه . (ناظم الاطباء): نبات الدروز؛ شپش و بیضه ٔ آن که رشک باشد. (منتهی الارب ). صاحب برهان در بیان معنی رشک به چندو...
-
رشک
لغتنامه دهخدا
رشک . [ رُ ] (اِ) عقرب . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). عقرب و کژدم . (برهان ) (لغت محلی شوشتر،نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). کژدم . (منتهی الارب ).
-
رشک ورزیدن
لغتنامه دهخدا
رشک ورزیدن . [ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) حسد ورزیدن . حسادت کردن . رشک نمودن . حسادت ورزیدن . رشک بردن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رشک آوردن و رشک بردن و رشک آمدن شود.
-
رشک وسطی
لغتنامه دهخدا
رشک وسطی . [ رَ ک ِ وُ طا ] (اِخ ) دهی از دهستان طغرالجرد بخش زرند شهرستان کرمان . سکنه 100 تن . آب آن از قنات . محصولات عمده غلات و حبوب . خربزه ٔ آن معروف است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
رشک آور
لغتنامه دهخدا
رشک آور. [ رَ وَ ] (نف مرکب ) رشک آورنده . حسود و رشک برنده . (ناظم الاطباء). به معنی حسود است . (از شعوری ج 2 ورق 5). رشکور. رشکین . (یادداشت مؤلف ). || گاهی به معنی غیور و باتعصب آید. (از شعوری ج 2 ورق 5).
-
رشک اسماعیل
لغتنامه دهخدا
رشک اسماعیل . [ رَ اِ ] (اِخ ) دهی از دهستان آلان بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه 100 تن . آب آن از چشمه . محصولات عمده غلات و توتون و مازوج و کتیرا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
رشک بر
لغتنامه دهخدا
رشک بر. [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) رشک برنده . حسود. صاحب غیرت . حاسد. غیور. (یادداشت مؤلف ) : نباشد هیچ زن را رشک بر شوی که شوی رشک بر باشد بلاجوی .(ویس و رامین ).
-
رشک خور
لغتنامه دهخدا
رشک خور. [ رَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) رشک خورنده . حسود و رشک برنده . (ناظم الاطباء).
-
رشک کش
لغتنامه دهخدا
رشک کش . [ رَ ک ُ ] (ن مف مرکب ) رشک کشته . آنکه از رشک کشته شود. (آنندراج ) : مرحمت های درد اگر این است می شود رشک کش دوایی چند.ظهوری (از آنندراج ).
-
رشک آمدن
لغتنامه دهخدا
رشک آمدن . [ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) به رشک آمدن . حسد ورزیدن . حسادت کردن ، که بیشتربا «به » یا «از» آید. (یادداشت مؤلف ) : ببارید بر چهره چندان سرشک کز آن آمدی ابر و باران به رشک . شمسی (یوسف و زلیخا).اگر رشک آید از تو شهر یاران را عجب نبودکه شاهی ...
-
رشک آوردن
لغتنامه دهخدا
رشک آوردن . [ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) حسد بردن . رشک بردن . حسادت ورزیدن . (یادداشت مؤلف ) : بر این آب غیرت برد آب حیوان بر این حوض رشک آورد حوض کوثر.خاقانی .