کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رِزق و ارتزاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رزق
لغتنامه دهخدا
رزق . [ رَ ] (ع اِ) روزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به رِزْق شود.
-
رزق دادن
لغتنامه دهخدا
رزق دادن . [ رِ دَ ] (مص مرکب ) روزی دادن . روزی رساندن . روزی بخشیدن : چو نتوانست با چندان تکلف سلیمان ماهیی را رزق دادن .علی شطرنجی .
-
رزق هوایی
لغتنامه دهخدا
رزق هوایی . [ رِ ق ِ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روزی غیرمترقب که بی توسط اسباب برسد. (آنندراج ) : که مشتی طفل از آن رزق هوایی شوند آسوده از انگشت خایی .طالب آملی (از آنندراج ).
-
رزق آباد
لغتنامه دهخدا
رزق آباد. [ رِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. آب آنجا از قنات . محصولات عمده ٔ آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
رزق ا
لغتنامه دهخدا
رزق ا. [ رِ قُل ْ لاه ] (اِخ ) 1- رزق اﷲبن سلام . 2- رزق اﷲبن موسی . 3- رزق اﷲبن الاسود. 4- رزق اﷲ الکلوذانی . محدثانند. (منتهی الارب ).
-
رزق ا
لغتنامه دهخدا
رزق ا. [ رِ قُل ْ لاه ] (اِخ ) رزق اﷲ حسون . رجوع به حسون (رزق اﷲ) در معجم المطبوعات چ مصر ج 1 شود.
-
رزق بخش
لغتنامه دهخدا
رزق بخش . [ رِ ب َ ] (نف مرکب ) روزی بخش . روزی رسان . رزق رسان . کنایه از خداوند : نان من بی میانجی دگران تو دهی رزق بخش جانوران .نظامی .
-
خوش رزق
لغتنامه دهخدا
خوش رزق . [ خوَش ْ / خُش ْ رِ ] (ص مرکب ) آنکه با رزق است . آنکه روزی او خوب است . پرروزی .
-
جستوجو در متن
-
نان دانی
لغتنامه دهخدا
نان دانی . (اِ مرکب ) جای نان . صندوق یا سبدی که در آن نان نهند. دیگ یا گنجه ٔ جای نان . جای نگه داشتن نان . ظرفی که نان در آن نگه دارند. || محل ارتزاق . وسیله ٔ اعاشه . راه معاش . ممر رزق . آنجا یا آن وسیله که از آن کسب رزق کنند: آزادی ناندانی عده ٔ...
-
نعمت خواره
لغتنامه دهخدا
نعمت خواره . [ ن ِ م َ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) روزی خوار. روزی خورنده . که از انعام دیگری ارتزاق کند. که رزق و روزی می خورد. نعمت خوار. نعمت خور : نعمت دنیا و نعمت خواره بین اینت نعمت اینت نعمت خوارگان . ناصرخسرو.چنین دادم جواب حاسد خویش که نعم...
-
مرتزقة
لغتنامه دهخدا
مرتزقة. [ م ُ ت َ زِ ق َ ] (ع اِ) اجری خواران . صاحبان رواتب . سپاهیان جیره خوار. مقابل مطوعه به معنی داوطلبان . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). آنان کشان امام از مال فی ٔ رزق دهد تا با کفار مقاتله کنند. (مهذب الاسماء). کسانی که وجه ارتزاق دریافت دارند....