کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رَيْحَانٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ریحان
لغتنامه دهخدا
ریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 149 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین می شود و محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ریحان
لغتنامه دهخدا
ریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش راور شهرستان کرمان . دارای 150 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
ریحان
لغتنامه دهخدا
ریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش زرند شهرستان کرمان . دارای 280 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین می شود و محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و پسته و پنبه وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
ریحان
لغتنامه دهخدا
ریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان اهر. دارای 416 تن است . آب آن از رودخانه ٔ اهرچای و چشمه است ومحصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و صنایع دستی زنان فرش و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
ریحان
لغتنامه دهخدا
ریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان زنجان . دارای 383 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود و محصول عمده ٔ آنجا غلات و انگور و سیب زمینی و صنایع دستی آنجا قالی و گلیم و جاجیم بافی است . راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
-
ریحان
لغتنامه دهخدا
ریحان . [ رَ ] (ع اِ) شاهسپرم که سپرغم نیز گویند. (ناظم الاطباء). ریحان الملک هم گویند و در فارسی شاه سفرغم خوانند. (از اختیارات بدیعی ). سپرغم . (شرفنامه ٔ منیری ) (دهار) (از مجمل اللغة) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ). شاه سپرغم که آن را به ...
-
ریحان سفلی
لغتنامه دهخدا
ریحان سفلی . [ رَ ن ِ س ُ لا ] (اِخ ) دهی از بخش خمین شهرستان محلات . دارای 1400 تن سکنه است . آب آن از رود آشناخور و محصول عمده ٔ آنجا غلات و بنشن و چغندرقند و بادام است و راه آن ماشین رو و صنایع دستی زنان قالیبافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
-
ریحان علیا
لغتنامه دهخدا
ریحان علیا. [ رَ ن ِ ع ُل ْ ] (اِخ ) دهی از بخش خمین شهرستان محلات . دارای 747 تن سکنه . آب از رودخانه ٔ آشناخور و محصول عمده ٔ آنجا غلات و بنشن و چغندرقند و پنبه و انگور و صنایع دستی زنان قالیچه بافی و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
-
ریحان آباد
لغتنامه دهخدا
ریحان آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش بهشهر شهرستان ساری است با 430 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود و محصول عمده ٔ آنجا برنج و غلات و مرکبات و صیفی و پنبه و ابریشم و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ا...
-
ریحان آباد
لغتنامه دهخدا
ریحان آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش ورامین شهرستان تهران . دارای 699 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و صیفی و چغندرقند است . راه آن ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
ریحان ا
لغتنامه دهخدا
ریحان ا. [ رَ نُل ْ لاه ] (اِخ ) سیدریحان اﷲ پسر سیدجعفر کشفی دارابی .اصلاً از داراب فارس و خود مقیم بروجرد بود و در اواسط عمر به تهران آمد و متدرجاً از علمای تهران و صاحب محراب و منبر و مجلس گردید. وی بسال 1267 یا 1266 هَ . ق . متولد شد و بسال 1328 ...
-
ریحان الابیض
لغتنامه دهخدا
ریحان الابیض . [ رَ نُل ْ اَب ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) اشیب . شیبة. اشنه ٔ بستانی . شیبةالعجوز. (یادداشت مؤلف ).
-
شاخ ریحان
لغتنامه دهخدا
شاخ ریحان . [ خ ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شاخه ٔ ریحان . طاقه ٔریحان . (ناظم الاطباء). و رجوع به شاخ و شاخه شود.
-
عمادالدین ریحان
لغتنامه دهخدا
عمادالدین ریحان . [ ع ِ دُدْ دی ن ِ رَ ] (اِخ ) از ملازمان سلطان ناصرالدین محمودبن ملک شمس الدین التمش . درسال 650 هَ . ق . که سلطان ناصرالدین محمود به جانب لاهور و اوچهه و ملتان عزیمت میکرد به واسطه ٔ سعایت این عمادالدین ریحان ، سلطان بر الغخان امیر...
-
خاک ریحان
لغتنامه دهخدا
خاک ریحان . [ رَ ] (اِ مرکب ) آنچه در سفال ، خاک پر کرده ریحان و سبزه می کارند. (غیاث اللغات ) (آنندراج )