کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رَفِيعُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رفیع
لغتنامه دهخدا
رفیع. [ ر ] (اِخ ) یا رفیع جیلانی (گیلانی ). رفیعالدین محمدبن فرج گیلانی متوفی به سال 1160 هَ . ق . از شارحین نهج البلاغه و یکی ازعلما و زهاد بود و در شهر مشهد مقدس تدریس می نمود وصاحب فهرست معارف نوشته که این شرح [شرح نهج البلاغه ]جامع میان شرح ابن ...
-
رفیع
لغتنامه دهخدا
رفیع. [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پاطاق بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین . سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن ازسرآب ماراب است . محصولات عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات و توتون و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
رفیع
لغتنامه دهخدا
رفیع. [ رَ ] (اِخ ) یا رفیع گنجوی .از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری آذربایجان است . (دانشمندان آذربایجان ص 160 به نقل از حدیقة الشعراء).
-
رفیع
لغتنامه دهخدا
رفیع. [ رَ ] (اِخ ) یارفیع لنبانی ، رفیعالدین مسعود لنبانی اصفهانی ، شاعرمعروف ایرانی در اواخر قرن ششم هجری قمری است . مولداو لنبان اصفهان است . وی فخرالدین زیدبن حسن حسینی از خاندان نقبای ری و قم و رکن الدین مسعودبن صاعد ازآل صاعد (اصفهانی ) و عمیدا...
-
رفیع
لغتنامه دهخدا
رفیع. [ رَ ] (ع ص ) شریف و بلند قدر و مرتبه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). نافس . (از المنجد). شریف . سامی . عالی . بلندپایه . بلندقدر. (یادداشت مؤلف ). بلند و برین و عالی و افراخته . (ناظم الاطباء). بلند. مرتفع. (فرهنگ فارسی معین ). مر...
-
رفیع
لغتنامه دهخدا
رفیع. [ رُ ف َ ] (اِخ ) ابوالعالیه ٔ ریاحی تابعی است . (منتهی الارب ). رجوع به ابوالعالیه ٔ الریاحی شود.
-
ربیعةبن رفیع
لغتنامه دهخدا
ربیعةبن رفیع. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ رُ ف َ ] (اِخ ) ربیعةبن رفیعبن ثعلبةبن ضبیعةبن ربیعةبن بریدةبن سماک بن عوف بن امری ءالقیس بن بهثةبن سلیم سلمی ... از صحابه ٔحضرت رسول بشمار است و او را «ابن دغنة» میگفتند چه نام مادرش دغنة بود. رجوع به الاصابة ج 1 قسم 1...
-
رده رفیع
لغتنامه دهخدا
رده رفیع. [ رَ دِ رَ ] (اِخ ) قصبه ای از بخش هویزه ٔ شهرستان دشت میشان . سکنه ٔ آن 2000 تن . آب آنجا از نهر کرخه . محصولات عمده ٔ آن غلات و برنج و لبنیات . راه آنجا در تابستان اتومبیلرو. بنای تاریخی آنجا امام زاده ابودبون و ساکنان آنجا از طایفه ٔ عشا...
-
رفیع ابهری
لغتنامه دهخدا
رفیع ابهری . [ رَ ع ِ اَ هََ ] (اِخ ) یا رفیع کرمانی . رجوع به رفیعالدین (... کرمانی ) شود.
-
رفیع شهرستانی
لغتنامه دهخدا
رفیع شهرستانی . [ رَ ع ِ ش َ رِ ] (اِخ ) میرزا رفیع شهرستانی از گویندگان و مشاهیر رجال قرن یازدهم هجری قمری و از اجله ٔ سادات شهرستان بود ودر عهد شاه عباس ابتدا سمت احتساب ممالک محروسه داشت و پس از مرگ بنی عم خود میرزا رضی منصب صدارت یافت و در زمان ش...
-
رفیع شیرازی
لغتنامه دهخدا
رفیع شیرازی . [ رَ ع ِ] (اِخ ) رفیعالدین مرزبان شیرازی یا فارسی ، از گویندگان قدیم معاصر حنظله ٔ بادغیسی و ابوسلیک گرگانی و به روایتی هم عصر سلجوقیان بود. ابیات زیر از اوست :چرا ز صحبت مرغان نفور شد سیمرغ خروس را نتوانست دید با افسر. #از گل و سوسن نم...
-
رفیع فارسی
لغتنامه دهخدا
رفیع فارسی . [ رَ ع ِ ] (اِخ ) یا رفیع شیرازی . رجوع به رفیع شیرازی شود.
-
رفیع قزوینی
لغتنامه دهخدا
رفیع قزوینی . [ رَ ع ِ ق َزْ ] (اِخ ) یا رفیع مشهدی . حسن بیگ رفیع مشهدی ، قزوینی اصل . رجوع به رفیع مشهدی شود.
-
رفیع کرمانی
لغتنامه دهخدا
رفیع کرمانی . [ رَع ِ ک ِ ] (اِخ ) یا رفیعالدین کرمانی . رجوع به رفیعالدین (کرمانی ...) شود.
-
رفیع مروزی
لغتنامه دهخدا
رفیع مروزی . [ رَ ع ِ مَرْ وَ] (اِخ ) از گویندگان عهد سلاجقه ٔ خراسان بود و در رفعت سخن از جوزا درگذشته بود و حسن و جمال کلام وی بساط حسن حورا درنوشته . اشعار زیر او راست : در عشق اگر نه ازسر افسر بنهی ترسم که سوی وصل پری پر بنهی شرط است که چون در حر...