کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روی نهادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نیک روی
لغتنامه دهخدا
نیک روی . (ص مرکب ) نیک رو. رجوع به نیک رو شود : ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین .فرخی .
-
سترگ روی
لغتنامه دهخدا
سترگ روی . [ س ُ / س َ / س ِت ُ ] (ص مرکب ) وقیح . (زمخشری ). سخت روی . شوخ روی .
-
زیاده روی
لغتنامه دهخدا
زیاده روی . [ دَ/ دِ رَ ] (حامص مرکب ) طغیان . افراط. مبالغت . اکثار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تجاوز از حد. افراط: در دادن انعام زیاده روی می کند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
سلامت روی
لغتنامه دهخدا
سلامت روی . [ س َ م َ رَ ] (حامص مرکب ) صرفه جویی واعتدال و کم خرجی . (ناظم الاطباء). || نظم و انتظام در معیشت و امور زندگانی . (ناظم الاطباء).
-
شوم روی
لغتنامه دهخدا
شوم روی . (ص مرکب ) نامبارک روی . منحوس رخ . مقابل فرخ لقا : به گفتار گرسیوز شوم روی گران کرد بیهوده دل را بدوی .فردوسی .
-
عقیق روی
لغتنامه دهخدا
عقیق روی . [ ع َ ] (ص مرکب )که رویی چون عقیق دارد. گلفام و گلگون : تذرو عقیق روی کلنگ سپیدرخ گوزن سیاه چشم پلنگ ستیزه کار.فرخی .
-
فراخ روی
لغتنامه دهخدا
فراخ روی . [ ف َ ] (ص مرکب ) شکفته رو و گشاده پیشانی . (آنندراج ). فراخ رو : دریا که چنین فراخ روی است بالایش قطره های جوی است . نظامی .رجوع به فراخ رو شود.
-
فراخ روی
لغتنامه دهخدا
فراخ روی . [ ف َ رَ ] (حامص مرکب ) گشادبازی . (یادداشت بخط مؤلف ) : مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی که وقت دفع تو گردد مجال دشمن تنگ . سعدی (گلستان ).رجوع به فراخ رو شود.
-
یاسمین روی
لغتنامه دهخدا
یاسمین روی . [ س َ ] (ص مرکب ) آن که چهره ٔ لطیف دارد : یاسمین روئی که سرو قامتش طعنه بر بالای عرعر میزند.سعدی .
-
یک روی
لغتنامه دهخدا
یک روی . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک رو. دارای یک روی . (ناظم الاطباء). مقابل دوروی . یک رویه : باغی است بدین زینت آراسته از گل یک سو گل دوروی و دگرسو گل یک روی . فرخی . || مخلص . (مهذب الاسماء). بی آمیزش . خالص . ساده . صادق . (ناظم الاطباء). متوافق ...
-
آفتاب روی
لغتنامه دهخدا
آفتاب روی . (ص مرکب ، اِ مرکب ) آفتاب رو.
-
چابک روی
لغتنامه دهخدا
چابک روی . [ ب ُ رَ ] (حامص مرکب )چابک رفتاری . تندروی . چالاکی در راه رفتن : به چابک روی پیکرش دیوزادبه گردندگی کنیتش دیو باد. نظامی (شرفنامه ).که چون خسرو از تخت کیخسروی سوی لشکر آمد به چابک روی .نظامی (شرفنامه ).
-
تازه روی
لغتنامه دهخدا
تازه روی . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) کسی که رویش مانند گل باطراوت باشد و لطیف و شادمان و مسرور و متبسم و خندان .(ناظم الاطباء). گشاده روی . مسرور. شادان . مهربان . شاد و خندان : طلق ؛ تازه روی . (منتهی الارب ). هش ّ؛ مرد شادمان و تازه روی و سبکروح . (منت...
-
تهی روی
لغتنامه دهخدا
تهی روی . [ ت َ/ ت ِ / ت ُ رَ / رُو ] (حامص مرکب ) گمراهی و ضلالت و بی راهی . || مسافرت . (ناظم الاطباء). رجوع به تهی رفتن و تهی رو و تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
پیش روی
لغتنامه دهخدا
پیش روی . [ ش ِ ] (ق مرکب ) مقابل پشت سر. در حضور. پیش رو. جلو : گردان در پیش روی بابزن و گردناساغرت اندر یسار باده ات اندر یمین . منوچهری .و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان بر آن ساخته ست که سواران بر آن روند. (فارسنامه ...