کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رویین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رویین
لغتنامه دهخدا
رویین . (اِخ ) دهی از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. دارای 2953 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده ٔ آنجا غلات و بنشن و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
رویین
لغتنامه دهخدا
رویین . (اِخ ) نام پسر افراسیاب . (ناظم الاطباء). نام پسر افراسیاب که درجنگ دوازده رخ بر دست بیژن پسر گیو کشته شد. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) : بنزد سیاوش فرستاد یارچو رویین و چون شیده ٔ نامدار. فردوسی .باد قهرش تا وزیده گشت بر روی...
-
رویین
لغتنامه دهخدا
رویین . (اِخ ) نام پسر پیران که از پهلوانان توران بود. (فرهنگ لغات ولف ) (آنندراج ) (از انجمن آرا).
-
رویین
لغتنامه دهخدا
رویین . (اِخ ) نام پهلوان ایرانی که داماد طوس و پسر پشنگ بود. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (از برهان ).
-
رویین
لغتنامه دهخدا
رویین . (اِخ ) نام ولایتی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). لقب شهر بیکند : قتیبةبن مسلم بسیار رنج دید به گرفتن او [ بیکند ] که بغایت استوار بود و او را شهرستان رویین خوانده اند. (تاریخ بخارا ص 22).
-
رویین
لغتنامه دهخدا
رویین . (ص نسبی ) منسوب به روی به معنی بَرو فوق . زبرین . برین . مقابل زیرین . آنچه بربالا است . خلاف زیرین . (یادداشت مؤلف ) : گفت لطف کن ولحاف رویین را بردار که هزار دانه عرق کردم . (از لطائف عبید زاکانی ). || منسوب به روی که فلزی است . هر چیز که ...
-
واژههای مشابه
-
آیینه ٔ رویین
لغتنامه دهخدا
آیینه ٔ رویین . [ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سجنجل .
-
رویین تن
لغتنامه دهخدا
رویین تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) آنچه از روی یا برنج ساخته شده باشد : از من چه عجب که هاون رویین تن از یار جفادیده به آواز آید. سعدی . || که اندامی چون روی دارد. استوار. که از استواری حربه بدان کار نکند. آنکه بدنی نیرومند و محکم دارد و ضربت اسلحه بر بدنش...
-
رویین تنی
لغتنامه دهخدا
رویین تنی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت رویین تن . تن نیرومند و محکم داشتن : به من می رسد بازوی بهمنی که اسفندیارم به رویین تنی . نظامی .رجوع به رویین تن شود.|| کنایه از معزولی . (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ). رجوع به رو...
-
رویین چنگ
لغتنامه دهخدا
رویین چنگ . [ چ َ ] (ص مرکب ) کسی که پنجه ٔ او رویین باشد. (ناظم الاطباء). که چنگال و سرپنجه از روی دارد و آن کنایه از قدرت نیروی سرپنجه است : گرچه شاطر بود خروس به جنگ چه زند پیش باز رویین چنگ .سعدی (گلستان ).
-
رویین خم
لغتنامه دهخدا
رویین خم . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) رویینه خم . کوس و دمامه و نقاره ٔ بزرگ . (ناظم الاطباء) (برهان ). کوس . (از انجمن آرا) (آنندراج ). دمامه . کوس . (شرفنامه ٔ منیری ) : ناله ٔ کرنای و رویین خم در جگر کرده زهره ها را گم . نظامی .ز فریاد رویین خم از پشت پیل...
-
رویین درق
لغتنامه دهخدا
رویین درق . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان اردبیل . دارای 763 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کند و چشمه . محصولات عمده ٔ آنجا غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
رویین دز
لغتنامه دهخدا
رویین دز. [ دِ ] (اِخ ) یا رویین دژ. نام قلعه ای . (ناظم الاطباء). قلعه ای است از ولایت توران ، گویند ارجاسب والی آنجا دختران گشتاسب را گرفته در آن قلعه محبوس داشت و اسفندیار از راه هفتخوان رفت آن قلعه را گرفت و ارجاسب را کشت و خواهران خود را خلاص کر...
-
رویین دژ
لغتنامه دهخدا
رویین دژ. [ دِ ] (اِ مرکب ) کوس رویین . (ناظم الاطباء). || قلعه و دژ استوار و محکم : چو رویین تن اسفندیار است هردم بر او فتح رویین دژ آسان نماید. خاقانی .رویین دژ آز را گشادم آوازه ٔ هفتخوان شکستم .خاقانی .زیراین رویین دژ زنگارخوردهر سحرگه هفتخوان خو...