کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رؤی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رؤی
لغتنامه دهخدا
رؤی . [ رُ ئن ] (ع اِ) ج ِ رؤیا. (منتهی الارب ). رجوع به رؤیا شود.
-
رؤی
لغتنامه دهخدا
رؤی . [ رُ ئی ی ] (ع ص ، اِ) نیک منظر. || دیدار نیک . (از ناظم الاطباء).
-
رؤی
لغتنامه دهخدا
رؤی . [ رُءْی ْ ] (ع اِ) نیک تاریکی . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
روی
لغتنامه دهخدا
روی . (اِ) فلزی از مس به قلع آمیخته که به تازی صفر و شبه خوانند چه در رنگ شبیه به طلا است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). فلزی است به رنگ خاکستری متمایل به آبی و آن را برای ساختن ظروف و غیره به کار برند. شماره ٔ اتمی آن 30 و وزن اتمی آن 65/38 است . چ...
-
روی
لغتنامه دهخدا
روی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (از برهان ). نقبه . جبله . عارض . (منتهی الارب ). ترعه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ص...
-
روی
لغتنامه دهخدا
روی . (اِمص ) رو. روب . اسم مصدر از رُفتن ، در رفت و روی . (از یادداشت مؤلف ).
-
روی
لغتنامه دهخدا
روی . (ن مف مرخم / نف مرخم ) مخفف روییده و روینده . (یادداشت مؤلف ).روییده . (از آنندراج ). و اغلب به صورت ترکیب آید.- خودروی ؛ خودرو. که خودش روییده باشد. که کسی آن را نکارد : خواب از خمار باده ٔ نوشین بامدادبر بستر شقایق خودروی خوشتر است . سعدی ....
-
روی
لغتنامه دهخدا
روی . [ رَ وی ی / رَ ] (ع اِ) حرف قافیه ٔ شعر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام اصلی قافیه که مدار قافیه بر آن است وآن در اصل به تشدید یاء است اما در فارسی به تخفیف خوانند. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). آخرین حرف اصلی قافیه را که در آخر همه ٔ اب...
-
روی
لغتنامه دهخدا
روی . [ رِ وا ] (ع مص ) رَی ّ. ری ّ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به رَی ّ و ری ّ شود.
-
روی
لغتنامه دهخدا
روی . [ رِ وا ](ع ص ) آب بسیار و سیراب کننده . (از اقرب الموارد).
-
روی
لغتنامه دهخدا
روی . [ رُ وی ی ] (ع اِ) دیدار. || دیدار خوب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
روی در روی
لغتنامه دهخدا
روی در روی . [ دَ ] (ق مرکب ) روبرو. مقابل . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به روبرو شود.
-
عفریت روی
لغتنامه دهخدا
عفریت روی . [ ع ِ ] (ص مرکب ) آن که رویی چون روی دیو و عفریت دارد : آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد همی و ایضاً محفور.سوزنی .
-
گل روی
لغتنامه دهخدا
گل روی . [ گ ُ ] (ص مرکب ) گلگون و آنکه چهره ٔ آن مانند شکوفه باشد. (ناظم الاطباء). گلرو. زیبارو. زیبا. گلچهره : گر شاهد است سبزه بر اطراف گلستان بر عارضین شاهد گلروی خوشتر است . سعدی (بدایع).یارمن شکرلب و گلروی و من در درد دل گر کند درمان این دل زآن...