کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روهنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روهنی
لغتنامه دهخدا
روهنی . [ هَِ ] (اِ) آهن و پولاد جوهردار و آنچه از آن سازند. (برهان ) (آنندراج ). آهن گوهردار. (فرهنگ سروری ) (فرهنگ اوبهی ) (از لغت فرس اسدی ): این بیت (بیت فردوسی ) گذشته از اینکه معنی آن روشن نیست در ولف هم نیامده ولی ولف در کلمه ٔ روهنی که شاهد ه...
-
جستوجو در متن
-
روهنا
لغتنامه دهخدا
روهنا. [ هَن ْ نا ] (اِ) روهینا. فولاد و شمشیر آبدار. (از انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به روهنی و روهینا شود.
-
روهینی
لغتنامه دهخدا
روهینی . (اِ) به معنی روهیناست که آهن و فولاد جوهردار باشد و آنچه از آن سازند. (برهان ). رجوع به روهنی و روهنا شود.
-
گونالهید
لغتنامه دهخدا
گونالهید. (اِخ ) نامی که هندوان قدیم به قرار گرفتن قمر در منزل روهنی چهارم دهند و در آن هنگام سه روز جشن کنند. (ماللهند بیرونی ص 298).
-
پرالک
لغتنامه دهخدا
پرالک . [ پ َ ل َ ] (اِ)آهن گوهردار. (فرهنگ اسدی ). آهن جوهردار. (اوبهی ). فولاد جوهردار را گویند عموماً و تیغ و شمشیر را خصوصاً. (برهان ) : بدست هر یک از ایشان یکی پرالک تیغچنانکه باشد در دست دیو شعله ٔ نار. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).از آن آه...
-
بلالک
لغتنامه دهخدا
بلالک . [ ب َ ل َ ] (اِ) به معنی بلارک است که نوعی از فولاد جوهردار باشد، و شمشیر هندی را نیز گویند. (برهان ). بلارک . رجوع به بلارک شود : چه چیز است آن رونده تیر خسروچه چیز است آن بلالک تیغ برّان یکی اندر دهان حق زبانست یکی اندردهان مرگ دندان . عنصر...
-
روهینا
لغتنامه دهخدا
روهینا. (اِ) به معنی روهنی است که آهن و فولاد جوهردار باشد و آنچه از آن سازند روهنی گویند نه روهنایی ، و روهینیا بدو یا حطی هم به نظر رسیده است . (انجمن آرا) (از برهان ) (آنندراج ). جنسی از پولاد قیمتی که بغایت پرآب بود. (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغ...
-
لعلگون
لغتنامه دهخدا
لعلگون . [ ل َ ] (ص مرکب ) مانند لعل . به رنگ لعل . لعل رنگ . لعل فام : آن بناگوش لعلگون گویی برنهاده ست آلغونه به سیم . شهید.بدان گونه رفتم ز گلزریون که شد لعلگون آب جیحون ز خون . فردوسی .می لعلگون را به جام بلوربخوردند تا در سر افتاد شور. فردوسی .ت...
-
چار
لغتنامه دهخدا
چار. (عدد، ص ، اِ) مخفف «چهار» که به عربی «اربعة» گویند. (برهان ). رجوع به «چهار» شود : دقیقی چار خصلت برگزیده ست به گیتی در ز خوبی ها و زشتی . دقیقی .جهان را ببخشید بر چار بهریکایک همه نامزد کرد شهر. فردوسی .چنین گفت روشندل پارسی که بگذشت سال از برش...
-
پلارک
لغتنامه دهخدا
پلارک . [ پ َ رُ ] (اِ) پَلالُک . جنسی است از پولاد گوهردار. جنسی است از آهن پولاد هندی . (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). بلارک . بلالک : چه چیز است آن رونده تیر خسروچه چیز است آن پلالک تیغ برّان یکی اندر دهان حق زبان است یکی اندر دهان مرگ دندان . عنص...
-
پرندآور
لغتنامه دهخدا
پرندآور. [ پ َ رَ وَ ] (ص مرکب ) شمشیر جوهردار. (رشیدی ). تیغ گوهردار. (اسدی ). گوهردار (شمشیر و مانند آن ). تیغ گهردار. (صحاح الفرس ). تیغ و شمشیرجوهردار. (برهان ) (جهانگیری ). برندآور : بینداخت تیغ پرندآورش همی خواست از تن بریدن سرش . دقیقی .از نهی...
-
پولاد
لغتنامه دهخدا
پولاد. (اِ) آهن خشکه و آبدار که شمشیر و جز آن کنند و معرب آن فولاد است . مصاص الحدید المنقی من خبثه . (المعرب جوالیقی ص 247). آهن ناب پاک . یلب . (منتهی الارب ). ابن البیطار از قول غافقی نقل کند: «فولاد، هو المتخلص من نرم آهن .» و در بعض لغتنامه ها آ...