کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رونی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رونی
لغتنامه دهخدا
رونی . (اِخ ) ابوالفرج بن مسعود، شاعر نامی . رجوع به ابوالفرج بن مسعود شود.
-
جستوجو در متن
-
کافی
لغتنامه دهخدا
کافی . (اِخ ) لقب ابوالفرج رونی . رجوع به ابوالفرج بن مسعود رونی شود.
-
ابوالفرج
لغتنامه دهخدا
ابوالفرج . [ اَ بُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) رونی . رجوع به ابوالفرج بن مسعود رونی شود.
-
آبگرد
لغتنامه دهخدا
آبگرد. [ گ ِ ] (اِ مرکب ) گرداب : مگرد گرد آبگرد هیبتش که درکشد ترا بدم چو اژدها.ابوالفرج رونی .
-
رونه
لغتنامه دهخدا
رونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) نام دیهی در نزدیکی نیشابور که ابوالفرج رونی شاعر معروف بدانجا منسوب است . رجوع به دیوان ابوالفرج رونی چ چاپکین ص 171 و ماده ٔ ابوالفرج بن مسعود و فرهنگ فارسی معین بخش اعلام شود.
-
دلهی
لغتنامه دهخدا
دلهی . [ دِ ] (اِخ )دهلی ، شهری است به هندوستان و کرسی آن : گشاده رایت منصور او در قنوج شکسته هیبت شمشیر او دل دلهی . ابوالفرج رونی .رجوع به دهلی شود.
-
رازی
لغتنامه دهخدا
رازی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به راز بمعنی بنا. بنائی : ای ز تو بر عمارت عالم یافته عقل خلعت رازی .ابوالفرج رونی .
-
رون
لغتنامه دهخدا
رون . (اِخ ) نام قصبه ای است از هند که زادگاه ابوالفرج رونی است . (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). این قول خطاست و او از اهل رونه است که از قرای نیشابور است . رجوع به ماده ٔ رونه شود.
-
سرپاک
لغتنامه دهخدا
سرپاک . [ س َ ] (اِ مرکب ) سردار ضابط و صاحب سیاست . (جهانگیری ) : دین حق را نه چون تو یک سرتیرملک شه را نه چون تو یک سرپاک .ابوالفرج رونی (از آنندراج ).
-
بیاویدن
لغتنامه دهخدا
بیاویدن . [ دَ ] (مص ) سودن . (جهانگیری ) : به صیت عدل تو صیاد وحش می آودسُروی آهوی نخجیر بی وسیلت دام .ابوالفرج رونی .
-
تیغگرای
لغتنامه دهخدا
تیغگرای . [ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) جنگ آور. شمشیرزن : هم در آن مرکبان گردسرین هم در آن سرکشان تیغگرای .ابوالفرج رونی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
خردان
لغتنامه دهخدا
خردان . [ خ ُ ] (اِخ ) یأجوج و مأجوج ، چون کوتاه و خرد بوده اند : با تیغ پیش جمع بزرگان هندوان چون پیش خیل خردان سد سکندری .ابوالفرج رونی .
-
نوشخوار
لغتنامه دهخدا
نوشخوار. [خوا / خا ] (نف مرکب ) نوشخوارنده . آنکه به لذت چیزی را خورد. شادخوار. (فرهنگ فارسی معین ) : شادخواراز تو سلاطین و تو را گشته مطیعنوش خوار از تو رعایا و تو را گفته دعا.بوالفرج رونی .
-
عقل گداز
لغتنامه دهخدا
عقل گداز. [ ع َ گ ُ ] (نف مرکب ) عقل گدازنده . گدازنده ٔ خرد. عقل ربا : به غمزه عقل گدازی ،به چنگ چنگ نوازی به وعده روبه بازی ، به عشوه شیرشکاری .ابوالفرج رونی .