کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روشن کردن چراغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
علی روشن
لغتنامه دهخدا
علی روشن . [ ع َ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیمچه ، بخش گتوند شهرستان شوشتر. واقع در 15 هزارگزی جنوب باختری گتوندو در کنار راه اتومبیل رو دزفول به شوشتر. ناحیه ای است دشت و گرمسیر و دارای 80 تن سکنه . آب آن از رود کارون تأمین می شود. و محصول ...
-
نیم روشن
لغتنامه دهخدا
نیم روشن . [ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) نیمه روشن .که اندکی روشن است و کاملاً تاریک نیست : چو آمد شب آن نیم روشن دیارسیه مشک بر عود کرد اختیار.نظامی .
-
نیمه روشن
لغتنامه دهخدا
نیمه روشن . [ م َ / م ِ رَ /رُو ش َ ] (ص مرکب ) آنجا که نه تاریک باشد و نه کاملاً روشن . (فرهنگ فارسی معین ). سایه روشن . تاریک روشن .
-
تاریک روشن
لغتنامه دهخدا
تاریک روشن . [ ری رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) تاریک و روشن . صبحگاه که هنوز هوا تمام روشن نشده است . آن وقت از صبح که هوا گرگ و میش است . آن گاه صبح که هوا نه تاریک تاریک و نه روشن روشن است . زمانی از صبح که تاریکی و روشنایی بهم آمیخته بود. بی...
-
دل روشن
لغتنامه دهخدا
دل روشن . [ دِ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) روشن دل . روشن ضمیر.دل آگاه . (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : داند آن عقلی که او دل روشنیست در میان لیلی و من فرق نیست .مولوی .
-
روز روشن
لغتنامه دهخدا
روز روشن . [ زِ رَ / رُو ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه است از روز خوش . (از آنندراج ).
-
روشن قباذوا
لغتنامه دهخدا
روشن قباذوا. [ رَ ش َ ق ُ ] (اِخ ) شهرکی میان خانقین و حربیه . رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 55 شود.
-
روشن قیاس
لغتنامه دهخدا
روشن قیاس . [ رَ / رُو ش َ ق َ ] (ص مرکب ) روشن رای . کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. (آنندراج ). کنایه از صاحب فراست . (انجمن آرا) (از برهان ). زیرک و تیزفهم و بافراست . (ناظم الاطباء) : نکوسیرتش دید و روشن قیاس سخن سنج و مقدار مرد...
-
روشن گردیدن
لغتنامه دهخدا
روشن گردیدن . [ رَ / رُو ش َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روشن شدن . نورانی شدن . پرنور گشتن . ازدهار. (از یادداشت مؤلف ). ضواء. ضوء. (منتهی الارب ).- دیده روشن گشتن (گردیدن ) ؛ شادمان شدن : دریغ آمدم که دیده ٔ قاصد به جمال تو روشن گردد. (یادداشت مؤلف ). ||...
-
روشن گشتن
لغتنامه دهخدا
روشن گشتن . [ رَ / رُو ش َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) روشن گردیدن . روشن شدن . تابان شدن . نورانی گشتن . مقابل تاریک شدن . (یادداشت مؤلف ). صبح شدن : تیره شد آب و گشت هوا روشن شد گنگ زاغ و بلبل گویا شد. ناصرخسرو. || آشکار شدن . واضح شدن . معلوم شدن . پیدا...
-
روشن آباد
لغتنامه دهخدا
روشن آباد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ششتمد شهرستان سبزوار، سکنه آن 232 تن و محصول آنجا غلات و پنبه . آب آن از قنات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
روشن آباد
لغتنامه دهخدا
روشن آباد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . سکنه ٔ آن 300 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
روشن آباد
لغتنامه دهخدا
روشن آباد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان بابل . سکنه ٔ آن 1370 تن و محصول آنجا برنج و پنبه و نیشکر و غلات و کنف و صیفی . آب از رودخانه ٔ بابل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
روشن آباد
لغتنامه دهخدا
روشن آباد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است واقع در 2500گزی جنوب شرقی قریه ٔ نوزاد مربوط بحکومت گرشک . (از قاموس جغرافیایی افغانستان ).
-
روشن آباد
لغتنامه دهخدا
روشن آباد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) موضعی است در 28هزارگزی شرق قلعه ٔ شهیدان مربوط بحکومت گرشک افغانستان . (از قاموس جغرافیایی افغانستان ).