کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روشنگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روشنگر
لغتنامه دهخدا
روشنگر. [ رَ / رُو ش َ گ َ ] (ص مرکب ) صیقل و جلا دهنده . (ناظم الاطباء). زداینده . آنکه آهن صیقلی و روشن کند. صقال . جلاء. که زنگ از شمشیر و آینه بزداید. شحاذ. صاقل . آنکه آینه های فلزی و اقسام اسلحه را صیقل و جلا دهد. آینه زدای . (یادداشت مؤلف ) :...
-
جستوجو در متن
-
روشنگری
لغتنامه دهخدا
روشنگری . [ رَ / رُو ش َ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل روشنگر. صیقل . صقال . زدودن زنگ از آهن و آینه و جز آن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به روشنگر شود.
-
ساقل
لغتنامه دهخدا
ساقل . [ ق ِ] (ع ص ) زداینده . (از منتهی الارب ). صاقل . روشنگر.
-
صیقل کار
لغتنامه دهخدا
صیقل کار. [ ص َ / ص ِ ق َ ] (ص مرکب ) زداینده . جلادهنده . روشنگر. رجوع به صیقل شود.
-
آیینه زدا
لغتنامه دهخدا
آیینه زدا. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ / زُ ] آیینه زدای . آینه افروز. صیقل . صاقل . صقّال . آنکه آینه روشن کند. روشنگر.
-
آینه زدا
لغتنامه دهخدا
آینه زدا. [ ی ِ ن َ / ن ِ زَ / زِ / زُ ] آینه زدای . صیقل . (زمخشری ). صاقل . روشنگر. پرداخت کننده ٔ آینه . آینه افروز. صقّال . آنکه آینه روشن کند.
-
روزافروز
لغتنامه دهخدا
روزافروز. [ اَ / زَف ْ] (نف مرکب ) تابناک . روشنگر. روشنی بخش : ای دریغا نور ظلمت سوز من ای دریغا صبح روزافروز من . مولوی .چون نباشم همچو شب بی روز اوبی وصال روی روزافروز او.مولوی .
-
صقال
لغتنامه دهخدا
صقال . [ ص َق ْ قا ] (ع ص ) مهره زن . (مهذب الاسماء). مهره کش . (غیاث اللغات ). || روشنگر یعنی آنکه آهن روشن کند. (مهذب الاسماء). شحاذ. جَلاّء.
-
موره زن
لغتنامه دهخدا
موره زن . [ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) زنگ زدا. (نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 398 ذیل ترجمه ٔ ابوالعباس موره زن بغدادی ). صیقلی . صاقل . روشنگر. (یادداشت مؤلف ).
-
ساغر جم
لغتنامه دهخدا
ساغر جم . [ غ َ رِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جام جم . (آنندراج ). جام جمشید. جام جهان نما. جام جهان آرا.جام جهان بین . جام کیخسرو. جام گیتی نما : از سایه ٔ قد تو مرا نشئه دو بالاست مینای چنین بود کجا ساغر جم را؟ نعمت خان عالی (از آنندراج ).روشنگ...
-
صفا دادن
لغتنامه دهخدا
صفا دادن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه کردن . جلا دادن . || ستردن موی : به سلمانی رفت و سر و صورت را صفا داد. || روشنائی باطنی به کسی دادن . معنویت و طهارت ضمیر به کسی دادن : به خردی بخورد از بزرگان قفاخدا دادش اندر بزرگی صفا. سعدی . || پاکیزه کردن ...
-
ملهم
لغتنامه دهخدا
ملهم . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) الهام کننده یعنی در دل افکننده از جنس خیر و آن حق تعالی است . (غیاث ) (آنندراج ). الهام کننده و در دل افکننده . (ناظم الاطباء). آنکه الهام کند : کلک دین پرورتو واهب ارزاق شده ست رای روشنگر تو ملهم الباب شده ست .جمال الدین عب...
-
بی زبان
لغتنامه دهخدا
بی زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زبان ) کسی که زبان ندارد. (ناظم الاطباء). آنکه زبان ندارد. (یادداشت مؤلف ). که سخن گفتن نتواند. || حیوان که صفت ناطقی ندارد. غیرناطق . و این صفت درباره ٔ حیوان گاه جلب ِ عطوفت یا ترحم یا حمایت بکار رود : بیامد بک...
-
دستکار
لغتنامه دهخدا
دستکار.[ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به دست کارنده . (برهان ). صانع و استاد هنرمند. (غیاث ). استاد چابکدست ماهر که دستکاری چیزها کند چون جراح و کحال و روشنگر. (انجمن آرا) (از آنندراج ). صنعت و پیشه کار و پیشه ور و کارگر. (ناظم الاطباء). صنعت کار. کارگر....