کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روزی تنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روزی تنگ
لغتنامه دهخدا
روزی تنگ . [ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه روزی او تنگ بود. (آنندراج ) : چون چنگ سر زلف توام در چنگ است هر لحظه دلم را بلبت آهنگ است شد پسته ٔ تنگ تو دلم را روزی یارب چه دل خسته ٔ روزی تنگ است . حافظ (از آنندراج ).در دیوان حافظ چ قزوینی و دکتر قاسم غنی دیده ن...
-
واژههای مشابه
-
گشاده روزی
لغتنامه دهخدا
گشاده روزی .[ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) خوش روزی . پر رزق و روزی .
-
نیک روزی
لغتنامه دهخدا
نیک روزی . (حامص مرکب ) خوشبختی . بهروزی . سعادت . نیک روز بودن : که شو زود بردار از او بند سخت نویدش ده از نیک روزی و بخت . شمسی (یوسف و زلیخا).همه را روح و روز و روزی از اوست نیک بختی و نیک روزی از اوست . سنائی .چون صبح به فال نیک روزی برزد علم جها...
-
غم روزی
لغتنامه دهخدا
غم روزی . [ غ َ ] (ص مرکب )آنکه غم نصیب وی باشد. غم رسیده . غمناک : چون صبح درآمد بجهان افروزی معشوقه بگاه رفتن از دلسوزی میگفت دگر که با من غم روزی صبحا چو شفق چون شفقت ناموزی .انوری (دیوان ص 628).
-
فراخ روزی
لغتنامه دهخدا
فراخ روزی . [ ف َ ] (ص مرکب ) آن که رزقی فراوان و بسیار دارد. (یادداشت بخط مؤلف ) : ستوران فراخ روزی تر از مردم اند. (جامعالحکمتین ناصرخسرو ص 206).- امثال :فراخ روزی را با قحطسال چه کار ؟ (امثال و حکم دهخدا).
-
فرشته ٔ روزی
لغتنامه دهخدا
فرشته ٔ روزی . [ ف ِ رِ ت َ / ت ِ ی ِ ] (اِخ ) میکائیل : بر آسمان فرشته ٔ روزی به بخت من منسوخ کرد آیت رزق از ادای نان .خاقانی .رجوع به میکائیل شود.1
-
نیم روزی
لغتنامه دهخدا
نیم روزی . (ص نسبی ) نصف روزی . نیمروزه . || اهل نیمروز. منسوب به ولایت نیمروز. از مردم نیمروز.
-
نیمه روزی
لغتنامه دهخدا
نیمه روزی . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) روزی کم . (یادداشت مؤلف ). || (ص نسبی ) عمله ٔ نیمه روزی ؛ کارگر نصف روزه . عمله ای که یک نیمه از روز کار کند.
-
آشفته روزی
لغتنامه دهخدا
آشفته روزی . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) شقاوت . بدبختی .
-
تبه روزی
لغتنامه دهخدا
تبه روزی . [ ت َ ب َه ْ ] (حامص مرکب ) تباه روزی .تیره روزی . بدبختی . رجوع به تبه روز و تباه روز شود.
-
روزی جستن
لغتنامه دهخدا
روزی جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) استرزاق . (تاج المصادر بیهقی ). کار کردن برای تأمین وجه معاش .
-
روزی خوردن
لغتنامه دهخدا
روزی خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن خوراک هرروزه که باعث ادامه زندگی است : نه شرطست وقتی که روزی خورندکه نام خداوند روزی برند. سعدی (بوستان ).چنان پهن خوان کرم گستردکه سیمرغ در قاف روزی خورد.سعدی (بوستان ).
-
روزی دادن
لغتنامه دهخدا
روزی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رزق . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) : آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کردهم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم . سعدی .جمله را رزاق روزی میدهدقسمت هریک به پیشش می نهد. سعدی . || جیره دادن . وظیفه دادن . مواج...
-
روزی رساندن
لغتنامه دهخدا
روزی رساندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) روزی دادن : تواناست آخر خداوند روزکه روزی رساند تو چندین مسوز. سعدی .بنادانان چنان روزی رساندکه صد دانا در آن حیران بماند. سعدی .و رجوع به روزی رسانیدن شود.