کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
روزی دادن
لغتنامه دهخدا
روزی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رزق . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) : آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کردهم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم . سعدی .جمله را رزاق روزی میدهدقسمت هریک به پیشش می نهد. سعدی . || جیره دادن . وظیفه دادن . مواج...
-
روزی رساندن
لغتنامه دهخدا
روزی رساندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) روزی دادن : تواناست آخر خداوند روزکه روزی رساند تو چندین مسوز. سعدی .بنادانان چنان روزی رساندکه صد دانا در آن حیران بماند. سعدی .و رجوع به روزی رسانیدن شود.
-
روزی رسانیدن
لغتنامه دهخدا
روزی رسانیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) روزی دادن : گفت بار خدایا در آن وقت که پیش زکریا بودم بی رنج بمن روزی میرسانیدی . (قصص الانبیاء). و رجوع به روزی رساندن شود.
-
روزی ستدن
لغتنامه دهخدا
روزی ستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) ارتزاق . (تاج المصادر بیهقی ). روزی گرفتن .
-
روزی شدن
لغتنامه دهخدا
روزی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نصیب شدن . قسمت شدن : زکوة مال بده تا سلامتی دنیا و عقبی را بیابی و تو را بهشت روزی شود. (قصص الانبیاء).وصل تو روزی نشد و روز شدسود نه و مایه زیان خوشتر است . انوری .شد حظ عمر حاصل گر زانکه با تو ما راهرگز بعمر روزی ،...
-
روزی طلبیدن
لغتنامه دهخدا
روزی طلبیدن . [ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) روزی جستن : مرغک از بیضه برون آید و روزی طلبدو آدمی بچه ندارد خبر از عقل و تمیز.سعدی (گلستان ).
-
روزی کردن
لغتنامه دهخدا
روزی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قسمت کردن . نصیب دادن : ایزد تعالی توفیق خیرات دهاد و سعادت این جهان و آن جهان روزی کناد. (تاریخ بیهقی ). این ضیاع ازهمه ضیاع بخارا بقیمت تر است و خوشتر و خوش هواتر خدای تعالی روزی کرد تا جمله بخرید. (تاریخ بخارا). ر...
-
روزی گردانیدن
لغتنامه دهخدا
روزی گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) قسمت کردن : گفت الهی این خانه را شهر ایمن گردان و اهل این شهر را از میوه ها روزی گردان . (قصص الانبیاء).
-
روزی نوشتن
لغتنامه دهخدا
روزی نوشتن . [ ن ِ وِ ت َ ] (مص مرکب ) رزق و سهم کسی تعیین کردن . روزی دادن : پدید آورد نیک و بد خوب و زشت روان داد و تن کرد و روزی نوشت .اسدی (گرشاسب نامه ص 1).
-
روزی یافتن
لغتنامه دهخدا
روزی یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) رسیدن به وجه و وسیله ٔ معاش .
-
روزی آرنده
لغتنامه دهخدا
روزی آرنده . [ رَ دَ / دِ] (نف مرکب ) کسی که روزی می آورد. نان آور خانواده .
-
روزی افزای
لغتنامه دهخدا
روزی افزای . [ اَ ] (اِ مرکب ) ماه چهارم از ماههای فلکی یزدجردی . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ).
-
روزی بخش
لغتنامه دهخدا
روزی بخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) روزی بخشنده . رازق . رزاق .
-
روزی تنگ
لغتنامه دهخدا
روزی تنگ . [ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه روزی او تنگ بود. (آنندراج ) : چون چنگ سر زلف توام در چنگ است هر لحظه دلم را بلبت آهنگ است شد پسته ٔ تنگ تو دلم را روزی یارب چه دل خسته ٔ روزی تنگ است . حافظ (از آنندراج ).در دیوان حافظ چ قزوینی و دکتر قاسم غنی دیده ن...
-
روزی خوار
لغتنامه دهخدا
روزی خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) مُرتَزَق . (یادداشت مؤلف ). مردم . خلایق . (شرفنامه ٔ منیری در ذیل روزی خواران ). روزی خورنده . هریک از افراد آدمی : گوید از دیدن حق محرومندمشتی آب وگل روزی خوارش . خاقانی .وظیفه ٔ روزی خواران بخطای منکر نبرد. (گلس...