کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روح ا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روح ا
لغتنامه دهخدا
روح ا. [ حُل ْ لاه ] (اِخ ) (قاضی ) قزوینی . عموی میرزا شرف جهان قاضی قزوین که این شخص شاید همان شرف قزوینی است . (الذریعه ذیل دیوان روح اﷲ). وی بسال 942 هَ .ق . درگذشت . این مطلع از اوست :مراست غرقه بخون چشم اشکبار از توبغیر خون دلم نیست در کنار از ...
-
روح ا
لغتنامه دهخدا
روح ا. [ حُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عبداﷲ قزوینی (متوفی بسال 541 هَ. ق ) او راست : شمس المنیر الاعظم فی اسماء البدر المسیر المعظم . (کشف الظنون چ استانبول ج 2 ستون 1062).
-
روح ا
لغتنامه دهخدا
روح ا. [ حُل ْ لاه ] (اِخ ) حضرت عیسی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). لقب عیسی پیغامبر. روح . رجوع به «عیسی » و «روح » در این لغت نامه شود : در اثر خوانده ام که روح اﷲشد بصحرا برون شبی ، ناگاه . سنایی .نه روح اﷲ در این دیر است چون شدچنین دجال فعل این دی...
-
روح ا
لغتنامه دهخدا
روح ا. [ حُل ْ لاه ] (اِخ ) خمینی . رجوع به خمینی شود.
-
روح ا
لغتنامه دهخدا
روح ا. [ حُل ْ لاه ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 12هزارگزی جنوب شرقی مرزبانی و یک هزارگزی گندآباد. سکنه ٔ آن 45 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
واژههای مشابه
-
گران روح
لغتنامه دهخدا
گران روح . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بدخوی . حِلقِد. (منتهی الارب ).
-
نقل روح
لغتنامه دهخدا
نقل روح . [ ن َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) عمل بعضی از اهل ریاضت که روح خود را به جسم دیگری برند، به شرطی که آن جسم از جان خالی باشد و این عمل را خلع بدن نیز گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
سبک روح
لغتنامه دهخدا
سبک روح . [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم ظریف . (برهان ) (مهذب الاسماء) (رشیدی ) (آنندراج ). مرد لطیف و ظریف . (غیاث ). آنکه جسم او در لطافت مثل روح شده باشد و در طیر و سیر مانند روح بود. (آنندراج ) : چو ریگست تیره گرانسایه نادان چو آبی است روشن...
-
آرام روح
لغتنامه دهخدا
آرام روح . [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آرام دل . آرام جان . آرام خاطر.
-
ابن روح
لغتنامه دهخدا
ابن روح . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی . وفات 326 یا 329 هَ .ق . اصلاً ایرانی از نژاد نوبخت معروف منجم منصور دوانیقی . و شجره ٔ نسب او معلوم نیست بچه طریق بنوبخت می پیوندد. او باعتقاد امامیه نائب سوم امام دوازدهم بود (از سال 305 تا ...
-
ربیعةبن روح
لغتنامه دهخدا
ربیعةبن روح . [ رَ ع َ ت ِ ن ِ ] (اِخ ) عنسی ... از مردم مدینه و از صحابه ٔ حضرت رسول بود. او در عصر حضرت به مدینه برگشت و در آنجا درگذشت . (از الاصابة ج 1 قسم 1). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
-
روح اعظم
لغتنامه دهخدا
روح اعظم . [ ح ِ اَ ظَ ] (اِخ ) جبرئیل علیه السلام . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || امر اعلای حق و عقل اول است و از آن به ملک مقرب هم تعبیر شده است که مشتمل بر ملائکه ٔ بسیاری است که جنوداﷲاند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی ص 281). جرجانی در «تعریفات » گوید:...
-
روح الاعظم
لغتنامه دهخدا
روح الاعظم . [ حُل ْ اَ ظَ ] (اِخ ) رجوع به روح اعظم شود.
-
روح الالهی
لغتنامه دهخدا
روح الالهی . [ حُل ْ اِ لا هی ی ] (ع اِ مرکب ) رجوع به روح الهی و حکمت اشراق ص 201 شود.