کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روحي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
روحی
لغتنامه دهخدا
روحی . (اِخ ) شاعر عثمانی در قرن دهم هَ . ق . وی پسر شیخ الاسلام علی چلبی بود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
-
روحی
لغتنامه دهخدا
روحی . (اِخ ) شاعر عثمانی متوفی بسال 960 هَ . ق . وی پسر کدخدای ابوالسعود افندی بود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
-
روحی
لغتنامه دهخدا
روحی . (اِخ ) شاعر قرن نهم ، و ازجمله ٔ شاعران سلطان یعقوب بود. این مطلع از اوست :وه که جانم در غم آن دلستان خواهد شدن زآنچه میترسیدم آخر آنچنان خواهد شدن .و نیز گوید:اگر وصف سر زلف تو مویی در میان افتدسخندانان عالم را گرهها در زبان افتد. (از مجالس ا...
-
روحی
لغتنامه دهخدا
روحی . (اِخ ) علی بن عبداﷲبن ابی السروربن عبداﷲ روحی مکنی به ابوالحسن ، معاصر المستعصم (640 هَ .ق .) بود. او راست : بلغة الظرفاء فی ذکری تواریخ الخلفاء. (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 301).
-
روحی
لغتنامه دهخدا
روحی . (اِخ ) مولوی احمد. شاعر نیمه ٔ اول قرن چهاردهم هجری معاصر ترک علیشاه قلندر (در حدود 1332 هَ . ق .). رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
-
روحی
لغتنامه دهخدا
روحی . (اِخ ) یازری خراسانی . رجوع به روحی یازری شود.
-
روحی
لغتنامه دهخدا
روحی . [ رَ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن سنان بن سعد سعدی روحی بصری . قضاء دینور داشت و متهم به وضع حدیث بود. سبب شهرت او به روحی ، این است که وی روایت بسیاری از روح بن قاسم نقل میکرد. از معلی بن اسد و ابی الولید طیالسی روایت کرد، و محمدبن محمد سلیمان یاغ...
-
روحی
لغتنامه دهخدا
روحی . [ رَ ] (اِخ ) محمدبن ابی السرورمکنی به ابوعبداﷲ. وی از اهل فقه و فرائض و قراآت بود. از ابوالربیع اندلسی و ابن ابی داود مصری و دیگران حدیث شنید. سلفی گوید: زادگاه پدرش رَوحَة که جزء اسکندریه است میباشد. (از معجم البلدان ذیل روحة).
-
سبک روحی
لغتنامه دهخدا
سبک روحی . [ س َ ب ُ ] (حامص مرکب ) کمال تعلق . (غیاث ) (آنندراج ) : رخ از باغ سبکروحی نسیمی دهان از نقطه ٔ موهوم میمی . نظامی . || بلطافت سخن گفتن . (غیاث ) (آنندراج ). || شادمانی . نشاط : زآن حبه ٔ خضرا خور کز روی سبکروحی هرکو بخورد یک جو بر سیخ زن...
-
تازه روحی
لغتنامه دهخدا
تازه روحی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) در این شعر سوزنی ظاهراً بمعانی شادجانی ، روح را شاد و خوش داشتن ، روح را بشاش کردن و سبک روحی آمده است : تدبیر کرای خرِ رهی کن هم با سبکی هم بتازه روحی .سوزنی (دیوان خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 86).
-
تربیت روحی
لغتنامه دهخدا
تربیت روحی . [ ت َ ی َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تربیت روانی . رجوع به همین کلمه شود.
-
روحی اصفهانی
لغتنامه دهخدا
روحی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) محمدعلی ، شاعر اصفهانی ، متوفی بسال 1372 هَ .ق . رجوع به تذکره ٔشعرای معاصر اصفهان تألیف مهدوی ص 424 و 425 شود.
-
روحی انارجانی
لغتنامه دهخدا
روحی انارجانی . [ ی ِ اَ ] (اِخ ) از شاعران نامور آذربایجان ، و در نظم و نثر استاد بود. دیوان و منشآتی دارد. (از دانشمندان آذربایجان تألیف تربیت ص 161). سال زندگی او معلوم نیست .
-
روحی بخارایی
لغتنامه دهخدا
روحی بخارایی . [ ی ِ ب ُ ] (اِخ ) (ملا...)شاعر نیمه ٔ اول قرن دهم (زنده در حدود 928هَ . ق .) ملازم شیبک خان بود. این دوبیت در تعریف شب از اوست :شبی همچون مرکب بود تاریک رهی در وی چو شق خامه باریک شده طاس سپهر از مشک سوده سواداندوده همچون دیگ دوده . (...
-
روحی بغدادی
لغتنامه دهخدا
روحی بغدادی . [ ی ِ ب َ ] (اِخ ) شاعر عثمانی در قرن دهم هجری متوفی در 1014 هَ .ق . وی شاعری استاد و معتبر بود، سفری به استانبول کرد و از آنجا به قونیه و پس از آن به شام رفت و در همین شهر درگذشت . رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.