کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روت
لغتنامه دهخدا
روت . (اِخ ) زن موآبی بود که با مادرشوهر خود نعومی به زمین یهودا مراجعت کرد. احتمال میرود که این واقعه در زمان جدعون واقع شده باشد. پس از آن به بوعز که از خویشاوندان و منسوبان شوهر نعومی بود منکوحه شد. از این نکاح داود ملک که عیسی مسیح از نسل او بود ...
-
روت
لغتنامه دهخدا
روت . (ص ) در تداول عامه ، رت . برهنه . لخت . عور. عریان . لوت . رجوع به رت شود. || اطلسی . ساده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اطلسی شود.
-
واژههای مشابه
-
بائی روت
لغتنامه دهخدا
بائی روت . [ رُ ] (اِخ ) شهر باویر در ساحل من دارای 35 هزارتن جمعیت است و مصنوعات و ظروف سفالین دارد. لوئی دوم پادشاه باویر تآتری درین شهربرای نمایش آثار ریشار واگنر (1876 م .) بنا نهاد.
-
واژههای همآوا
-
روط
لغتنامه دهخدا
روط. (معرب ، اِ) نهر و جوی معرب رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مأخوذ از رود فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). و رجوع به رود شود.
-
روط
لغتنامه دهخدا
روط. [ رَ ] (ع مص ) میل کردن وحشی بسوی پشته و پناه جستن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
روث
لغتنامه دهخدا
روث . (اِخ ) رجوع به روت شود.
-
راعوث
لغتنامه دهخدا
راعوث . (اِخ ) رجوع به راعوت و روت شود.
-
راعوت
لغتنامه دهخدا
راعوت . (اِخ ) راعوث . روت . زنی است از مؤآب که به ابوعز وصلت کرد و از او صاحب فرزندی بنام عوبید شد که جد داود باشد. (از اعلام المنجد). و رجوع به کتاب مقدس شود.- سفر راعوت ؛ از اسفار عهد قدیم است . (از المنجد). و رجوع به روت شود.
-
روتی
لغتنامه دهخدا
روتی . (حامص ) لوتی . برهنگی . لختی . عوری . عریانی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به روت و رت شود.
-
ژسنه
لغتنامه دهخدا
ژسنه . [ ژِ ن ِ ] (اِخ ) ماتیا. نام زبان شناس آلمانی . مولد روت بسال 1691 و وفات بسال 1761 م .
-
رو شدن
لغتنامه دهخدا
رو شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، خجلت نبردن . خجالت نکشیدن : چطور روت شد این حرف باین زشتی را به او زدی . (یادداشت مؤلف ).
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت فائق . راویة من راویات الحدیث . روت حدیثاً واحداً. (اعلام النساء ج 4 ص 336).