کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روبند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روبند
لغتنامه دهخدا
روبند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) نقاب . (برهان قاطع) (آنندراج ). پارچه ای که زنان در بیرون خانه بر رواندازند. (فرهنگ نظام ). پارچه ٔ سفیدی مربعمستطیل که میان آن را از یک طرف مشبک کرده اند و زنان جهت رو گرفتن آن را بر روی بندند به نحوی که قطعه ٔ مشبک محاذی چ...
-
واژههای مشابه
-
روبند شدن
لغتنامه دهخدا
روبند شدن . [ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، مأخوذ به حیا شدن . در رقابت یا رودربایستی وادار به انجام دادن کاری یا بیان گفتاری گردیدن .
-
روبند عمرشاه
لغتنامه دهخدا
روبند عمرشاه . [ ب َ دِ ع ُ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 26هزارگزی جنوب غربی بیرجند. کوهستانی است و آب و هوایی معتدل دارد. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول این ده غلات و میوه ، و دارای 30 تن سکنه ،...
-
روبند کردن
لغتنامه دهخدا
روبند کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) روبند کردن کسی را؛ به رودربایستی به کاری وادار کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
روبنده دوز
لغتنامه دهخدا
روبنده دوز. [ ب َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه روبند بدوزد. آنکه شغل وی دوختن روبند باشد. رجوع به روبنده و روبند شود.
-
روبنده
لغتنامه دهخدا
روبنده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) روبند. رجوع به روبند شود.
-
روبنده باف
لغتنامه دهخدا
روبنده باف . [ ب َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه روبند بافد. کسی که شغل وی روبنده بافی باشد. رجوع به روبنده و روبند شود.
-
روی بند
لغتنامه دهخدا
روی بند. [ ب َ ] (نف مرکب ) که روی خود یا دیگری را بگیرد. که روی ببندد. || (اِ مرکب ) روبند و نقاب و برقعی که زنان بر روی اندازند. (ناظم الاطباء). رجوع به روبند شود.
-
رو پوشیدن
لغتنامه دهخدا
رو پوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) پوشانیدن چهره بوسیله ٔ نقاب و روبند و برقع. نقاب و روبند بر چهره افکندن . روبند بر روی زدن . نقاب زدن بر رخسار. || نهان کردن چهره از شرم و ترس در مقابل جمع. || پوشانیدن روی چیزی تا از برف وباران و باد و آفتاب و گرد و خاک...
-
روبنده زدن
لغتنامه دهخدا
روبنده زدن . [ ب َ دَ / دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) روبند بر چهره کشیدن . نقاب بر صورت افکندن . برقع بر روی پوشیدن .
-
رویوانه
لغتنامه دهخدا
رویوانه . [ روی ْ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) برقع. پرده . حجاب . نقاب . (ناظم الاطباء). برقع و روبند. (آنندراج ).
-
فراسته
لغتنامه دهخدا
فراسته . [ ف َرْ را ت َ / ت ِ ] (اِ) جاروب که بدان خاک روبند. (آنندراج از مؤید الفضلاء). مصحف فَرّاشَة. رجوع به فَرّاشَة شود.
-
جای رفتن
لغتنامه دهخدا
جای رفتن . [ رُ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از آماده ساختن . مهیا ساختن جای چیزی را : چو شادی را و غم را جای روبندبجائی سر بجائی پای کوبند.نظامی .