کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روا کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روا کردن
لغتنامه دهخدا
روا کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برآوردن خواهش کسی .اسعاف . اجابت کردن . اِنجاز. نَجْز. مقضی کردن . استجابت کردن . رجوع به روا داشتن و روا شود : سه حاجت روا کن مرا هم کنون بدان تا نیایم زدینت برون . شمسی (یوسف و زلیخا).دنیا بمهر حاجت من می روا کند...
-
واژههای مشابه
-
دست روا
لغتنامه دهخدا
دست روا. [ دَ رَ ] (ص مرکب ) ممکن . مجاز. مختار. مسلط : بنگرید از سر عبرت دم خاقانی راکه بدین مایه نظر دست روائید همه .خاقانی .
-
روا آمدن
لغتنامه دهخدا
روا آمدن . [ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمدن . موافق میل بودن . مطبوع و مقبول آمدن . خوش آیند بودن . رجوع به روا شود : یکی آرزو کن که تا از هواکجا آید اکنون فکندن روا.فردوسی .
-
روا دانستن
لغتنامه دهخدا
روا دانستن . [ رَ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) روا دیدن . روا داشتن . روا شمردن . رجوع به روا و ترکیبات مذکور شود.
-
روا دیدن
لغتنامه دهخدا
روا دیدن . [ رَ دی دَ ] (مص مرکب ) جایز دانستن .بمصلحت دیدن . پسندیده و مطلوب داشتن . مجاز شمردن . روا داشتن . رجوع به روا داشتن و روا شود : که شهری خنک بود و روشن هوااز آنجاگذشتن ندیدی روا. فردوسی .سر باره ٔ دژ بد اندر هواندیدند جنگ هوا را روا. فردو...
-
روا شمردن
لغتنامه دهخدا
روا شمردن . [ رَ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ] (مص مرکب ) روا دیدن . روا داشتن . روا دانستن . رجوع به روا و روا دیدن و روا داشتن و روا دانستن شود.
-
راحله روا
لغتنامه دهخدا
راحله روا. [ ح ِ ل ِ رَ ] (ص مرکب ) آنکه راحله بدهد مانند حاجت روا. (آنندراج ).
-
سخن روا
لغتنامه دهخدا
سخن روا. [ س ُ خ َ رَ ] (ص مرکب ) نافذالکلمه . که سخن او را بشنوند. مهتر و رئیس : مردی بود از جهودان بنی النضیر و مهتر و سخن روا بود و بر آن حصار بنی النضیر حکم داشتی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
-
فرمان روا
لغتنامه دهخدا
فرمان روا. [ ف َ ما رَ ] (ص مرکب ) کنایت از پادشاه نافذالامر باشد. (برهان ). پادشاهی که حکم و فرمانش رایج باشد. (ناظم الاطباء) : برهمن بدو گفت کای پادشاجهاندار دانا و فرمان روا. فردوسی .چو خورشید تابان میان هوانشسته بر او شاه فرمان روا. فردوسی .هم ان...
-
حاجت روا
لغتنامه دهخدا
حاجت روا. [ ج َ رَ ] (ص مرکب ) آنکه حاجت او برآمده باشد. مقضی المرام . ناجح . کامروا : بسی بر بساط بزرگان نشستم که یک نفس حاجت روائی ندیدم . سیف اسفرنگ . || (نف مرکب ) روا کننده ٔ حاجت . برآرنده ٔ حاجت : درِ سرای تو هست آفرین سرایانراحریم کعبه ٔ حاجت...
-
جستوجو در متن
-
اسآل
لغتنامه دهخدا
اسآل . [ اِس ْ ] (ع مص ) روا کردن حاجت کسی را. (منتهی الارب ). حاجت روا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). برآوردن حاجت .
-
استجابة
لغتنامه دهخدا
استجابة. [ اِ ت ِ ب َ ] (ع مص ) استجابت . پاسخ کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). جواب گفتن . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). جواب دادن : استجاب له . || پاسخ خواستن . || پذیرفتن . قبول کردن .(غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). برآوردن . روا کردن . روائی...
-
تبدیل کردن
لغتنامه دهخدا
تبدیل کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عوض کردن . تعویض . بدل کردن . تاخت زدن . مبادله کردن . معاوضه کردن . || گرداندن . تغییر دادن . تحریف کردن : روا نیست در تاریخ تحریف و تغییر و تبدیل کردن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463).