کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روانشناسی مشاورهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گسسته روان
لغتنامه دهخدا
گسسته روان . [ گ ُ س َس ْت َ / ت ِ رَ ] (ص مرکب ) افسرده . متألم : یکایک سواران پس اندر دمان شکسته سلیح و گسسته روان .فردوسی .
-
گشاده روان
لغتنامه دهخدا
گشاده روان . [ گ ُ دَ / دِ رَ ](ص مرکب ) آنکه روانش منبسط باشد. رجوع شود به فرهنگ ولف شود. || دارای سعه ٔ صدر : زبان برگشاداردشیر جوان چنین گفت کای کارکرده گوان هر آن کس که بر گاه شاهی نشست گشاده روان باد و یزدان پرست .فردوسی .
-
گنج روان
لغتنامه دهخدا
گنج روان . [ گ َ ج ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان باستارگان . (شمس اللغات ). || شراب . || گنج فراوان و بزرگ چون گنج قارون : تا به دست آورده اند از جام و می صبح و شفق زیر پای ساقیان گنج روان افشانده اند. خاقانی .تو نپرسی من بگویم نز کسی دزدیده ا...
-
نوشین روان
لغتنامه دهخدا
نوشین روان . [ رَ ] (اِخ ) انوشیروان . نوشیروان . صورتی است ازنام انوشیروان . رجوع به انوشیروان شود : هم سبب امن را رایت توکیقبادهم اثر عدل را رای تو نوشین روان . خاقانی .عنصر نوشین روان عدل به عالم هرمز دولت طراز تاجور آورد.خاقانی .
-
عرش روان
لغتنامه دهخدا
عرش روان . [ ع َ رَ ] (اِ مرکب ) بر عرش روندگان . کنایه از انبیاء و اولیاء است . (انجمن آرا). کنایه از انبیاء و اولیاء و اهل اﷲ و اهل دل باشد. (برهان ) (آنندراج ). عرش وران : سدره نشینان سوی او پر زنندعرش روان نیز همین در زنند. نظامی .عرش روانی که ز ...
-
صبح روان
لغتنامه دهخدا
صبح روان . [ ص ُ رَ / رُ ] (اِ مرکب ) جمع صبح رو. کنایه از جوانان است که نقیض پیران باشد. || مسافران . (برهان قاطع).
-
روان افشاندن
لغتنامه دهخدا
روان افشاندن . [ رَ اَ دَ ] (مص مرکب ) جان افشاندن . فدا کردن روان . جانفشانی کردن : گر مرا دشمن ز من دادی خلاص بر سر دشمن روان افشاندمی . خاقانی .حرمت می را که می گشنیز دیگ عیشهاست بر سر گشنیزه ٔ حصرم روان افشانده اند.خاقانی .
-
روان بخشیدن
لغتنامه دهخدا
روان بخشیدن . [ رَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) جان بخشیدن . روح دادن . زنده کردن . احیاء. رجوع به روان بخش و روان بخشی شود.
-
روان برفشاندن
لغتنامه دهخدا
روان برفشاندن . [ رَ ب َ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب )جان فشاندن . رجوع به روان افشاندن شود : همی برفشانم به خیره روان خمیده روانم چو خم کمان .فردوسی .
-
روان بستن
لغتنامه دهخدا
روان بستن . [ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دل بستن . تعلق خاطرپیدا کردن . علاقه و دلبستگی بهم رساندن : چرا باید این گنج و این آز و رنج روان بستن اندر سرای سپنج .فردوسی .
-
روان داشتن
لغتنامه دهخدا
روان داشتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) روانه داشتن . فرستادن . ارسال کردن . روانه کردن : پس بنده بر سبیل فال این ناتمامی روان داشت امید زیارت دولت را... . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || نافذ کردن . مجری کردن . انفاذ. تنفیذ : جورت که روان دارد بر عقل و دلم فرم...
-
روان ریگ
لغتنامه دهخدا
روان ریگ .[ رَ ] (اِ مرکب ) ریگ روان . ریگ رونده : نه بر شخ و ریگش بروید گیازمینش روان ریگ چون توتیا. فردوسی .به رومی سپاهش نشاید شکست نیابد روان ریگ بر کوه دست . فردوسی .و رجوع به ریگ روان شود.
-
روان زردویی
لغتنامه دهخدا
روان زردویی . [ رَ زَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج واقع در 15هزارگزی غرب پاوه بین تبن و دودان . کوهستانی است و آب و هوایی سرد دارد. دارای 761 تن سکنه است که مذهب تسنن دارند و به کردی و فارسی سخن میگویند. آب آن ازچشمه تأ...
-
روان ساختن
لغتنامه دهخدا
روان ساختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) روان کردن . روانه کردن . رجوع به روان کردن شود.- روان ساختن کاری ؛ روبراه کردن آن کار. انجام دادن آن کار: بدین رای گشتند یکسر گوان که این کار را زال سازدروان .فردوسی .
-
روان فشاندن
لغتنامه دهخدا
روان فشاندن . [ رَ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) جان فشاندن . جانفشانی کردن . رجوع به روان افشاندن شود : دشمنان چون بر غمم بخشوده اندبر سر دشمن روان خواهم فشاند.خاقانی .