کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رهنمون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رهنمون
لغتنامه دهخدا
رهنمون . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) نماینده ٔراه . (ناظم الاطباء). نماینده ٔ راه که به تازیش هادی خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). رهبر. راهبر. مرشد. راهنمون . راهنما. رهنمایی . (یادداشت مؤلف ) : چه گفتند در داستان درازنباشد کس از رهنمون بی نیاز. ا...
-
واژههای مشابه
-
رهنمون شدن
لغتنامه دهخدا
رهنمون شدن . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) راهنمون شدن . رهنماگشتن . راهنمایی کردن : ز موسیقی آورد سازی برون که آن را نشدکس جز او رهنمون . نظامی .بود که لطف ازل رهنمون شود حافظوگرنه تا به ابد شرمسار خود باشیم . حافظ.رجوع به رهنمایی و رهنمو...
-
رهنمون کردن
لغتنامه دهخدا
رهنمون کردن . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راهنمایی کردن . هدایت . (یادداشت مؤلف ) : برفتی جنگجویی را سوی من رهنمون کردی . فرخی .آن کاو ترا به سنگدلی کرد رهنمون ای کاشکی که پاش به سنگی درآمدی . حافظ.رجوع به راهنمایی و رهنمون شدن شود. || ...
-
جستوجو در متن
-
دال بودن
لغتنامه دهخدا
دال بودن . [ دال ل دَ ] (مص مرکب ) دلالت داشتن بر. هدایت داشتن بر. رهنمون بودن بر.
-
کرسیون
لغتنامه دهخدا
کرسیون . [ ک َ ] (اِخ ) نام پهلوانی تورانی . (فرهنگ شاهنامه ٔ ولف ) : چو پیران و گرسیوز رهنمون قراخان و چون شیده و کرسیون .فردوسی .
-
راه آموختن
لغتنامه دهخدا
راه آموختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) راهنمایی کردن . رهنمایی کردن . راهنما شدن . رهنمون شدن . || راه از کسی یاد گرفتن . راهنمایی شدن .
-
شیرخون
لغتنامه دهخدا
شیرخون . (اِخ ) نام پهلوانی منسوب به دربار زابل . (فرهنگ لغات ولف ) : همی رفت پیش اندرون رهنمون جهاندیده ای نام او شیرخون .فردوسی .
-
نگون انداختن
لغتنامه دهخدا
نگون انداختن . [ ن ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) نگون افکندن . رجوع به نگون و نگون افکندن شود : چو پاسخ چنین گفت آن رهنمون بزد تیغو انداختش سر نگون .فردوسی .
-
هماور
لغتنامه دهخدا
هماور. [ هََ وَ ] (اِخ ) مخفف هاماوران است که ولایت عربستان و یمن باشد. (انجمن آرا). سراسر ولایت شام و یمن را گویند. (برهان ) : چو شاه هماور به شهراندرون بیامد بننشست با رهنمون . فردوسی .رجوع به هاماوران شود.
-
راه آموز
لغتنامه دهخدا
راه آموز. (نف مرکب ) ره آموز. استاد. (بهار عجم ). راهنما و رهنمون . (از آنندراج ). راهنما و بدرقه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ره آموز در همین لغت نامه شود. || که از کسی راه یاد گیرد.
-
ارونددشت
لغتنامه دهخدا
ارونددشت . [ اَ وَن ْدْ، دَ ](اِخ ) ظاهراً دشت الوند و نواحی همدان : زمستان بدی جای او طیسفون ابا لشکر و موبد و رهنمون بهاران بدی او بارونددشت برین گونه چندی برو بر گذشت .فردوسی .
-
بیابان مرگ
لغتنامه دهخدا
بیابان مرگ . [ م َ ] (ص مرکب ) آنکه در بیابان بمیرد و احوالش کسی را معلوم نشود. (آنندراج ). هلاک شده در بیابان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : در جهان یا رب بیابان مرگ بادهرکه ما را رهنمون کس کند.ملافوقی (از آنندراج ).
-
بیدادپیشه
لغتنامه دهخدا
بیدادپیشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) که بیداد و ظلم پیشه دارد. ستم پیشه . بیدادکیش . ظلم کننده و ستم کننده . (ناظم الاطباء) : دو بیدادپیشه به پیش اندرون به بیداد خود شاه را رهنمون .نظامی .