کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رهش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رهش
لغتنامه دهخدا
رهش . [ رِ هَِ ] (اِ) کنجد کوفته .ارده . سِمسِم کوفته . سمسم مطحون . (یادداشت مؤلف ). کنجد آس کرده . (از دهار). رجوع به رهشه و رهشی شود.
-
رهش
لغتنامه دهخدا
رهش . [رَ هَِ ] (اِمص ) اسم مصدر از رهیدن و رستن . عمل رهیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رهیدن و رَستَن شود.
-
جستوجو در متن
-
رهشه
لغتنامه دهخدا
رهشه . [ رَ ش َ / ش ِ ] (اِ) ارده که کنجد آسیاکرده ٔ نرم ساییده باشد. (از ناظم الاطباء). ارده را گویند و آن کنجد سیاه آسیاکرده است که با عسل و شیره و دوشاب خورند. (از آنندراج ) (انجمن آرا) (از برهان ). رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 175 و نیز رِه...
-
کیومورثی
لغتنامه دهخدا
کیومورثی . [ ک َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به کیومرث : نگشتی ز راه کیومورثی هم از راه هوشنگ و طهمورثی . فردوسی .رهش دین یزدان کیومورثی نژاد و بزرگیش طهمورثی . اسدی .رجوع به کیومرث شود.
-
صدر
لغتنامه دهخدا
صدر. [ ص َ ] (اِخ ) وی به لاجوردشوئی مشهور است ، فرزند ابهر است و مردی خوب است اما شعر خود را تعریف بی نهایت می کند و بسیار معتقد است . از اوست این مطلع:چه میکنم ز دیاری که نیست یار آنجاکجاست خاک رهش تا شوم غبار آنجا.(مجالس النفائس ص 158).
-
هون
لغتنامه دهخدا
هون . (صوت ) کلمه ای است که برای تأکید گویند. (آنندراج ). کلمه ٔ تأکید و کلمه ٔ استکراه است . (غیاث اللغات ). هین : پیش آمده در رهش دو وادی یک آتش بد یکیش گلگون آواز آمد که رو در آتش تا یافت شوی به گلستان هون .مولوی (از آنندراج ).
-
لطیف
لغتنامه دهخدا
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای اصفهان است در عهد محمدشاه . به هندوستان رفت و در دهلی متوطن شد. این بیت او راست :به عزم گریه نشستم به رهگذار کسی که بر رهش ننشیند دگر غبار کسی .(قاموس الاعلام ترکی ).
-
فارغی
لغتنامه دهخدا
فارغی . [ رِ ] (اِخ ) صاحب آتشکده آرد: گویند حریفی ظریف و رفیقی الیف بوده و اهل آن دیار [ استرآباد ] به صحبت او مایل . از اشعار اوست :پی نظاره ستاده ست جهانی به رهش من در اندیشه که یا رب به که افتد نگهش .(آتشکده چ بمبئی ص 142).
-
افکنده سم
لغتنامه دهخدا
افکنده سم . [ اَ ک َ دَ / دِ س ُ ] (ص مرکب ) کنایه از عجز و زاری بسیار باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). عاجزگشته . زارگشته . (ناظم الاطباء) : رخش بهرای زر بردن در پیش دیوپس خر افکنده سم مرکب جم ساختن . خاقانی .رخش علل در رهش افکنده سم علت و معلول در آن هر...
-
صوفی
لغتنامه دهخدا
صوفی . (اِخ ) ملا محمد و از شعرای ایران و از مردم اصفهان است . مؤلف آتشکده ٔ آذر نویسد: بعضی او را خالوی ملا جامی دانسته اند. از اوست :بخواری در رهش افتاده بودم سحرگه آن قرار بیقراران ز من بگذشت چون ابر بهاری مرا بگذاشت چون ابر بهاران . (آتشکده ٔ آذ...
-
نامی ابهری
لغتنامه دهخدا
نامی ابهری . [ ی ِ اَ هََ ] (اِخ ) صدر محمد (مولانا...) از شاعران قرن دهم و معاصر شاه عباس کبیر است . او راست :زآن لب به کام دل می نابم نمی دهی می میرم از خمار و شرابم نمی دهی سروی ولی نمی فکنی سایه بر سرم خضری ولی چه سود که آبم نمی دهی .چه میکنم به ...
-
حسرت اصفهانی
لغتنامه دهخدا
حسرت اصفهانی . [ ح َ رَ ت ِ اِ ف َ ] (اِخ ) اسمش علیخان و ملازم شاهزاده محمدرضا میرزا متخلص به افسر حکمران گیلان بود و مرتبه ٔ وزارت او یافت . هدایت گوید: ملاقاتش روی داده .جوانی نیکوخصایل شیرین شمایل مهربان خلیق و رفیق بود.چندی است که درگذشته . این ...
-
چیرگشتن
لغتنامه دهخدا
چیرگشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیروز شدن . غالب شدن . فاتح آمدن . مسلط گشتن . تسلط یافتن : به مژده سواری برافکن براه که ما چیر گشتیم بر کینه خواه . اسدی .بسی بر ستاره گران گشته چیربسی سروران را سرآورده زیر. اسدی .دگر رهش پرسید گرد دلیرکه ای از خرد ...
-
شکر
لغتنامه دهخدا
شکر. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (اِخ ) نام مطربی اصفهانی که پرویز به رغم شیرین او را بخواست و شیروی پدرکش از او بزاد. (انجمن آرا). زنی که خسرو پرویز به رغم شیرین در عقد خود آورده بود. (از غیاث ) (آنندراج ) (از برهان ) : چوخسرو بر سر کوی شکر شدصفاهان قص...