کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رهرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رهرو
لغتنامه دهخدا
رهرو. [ رَ رَ / رُو ] (نف مرکب ) راه رونده .سالک و مسافر. (ناظم الاطباء) (مجموعه ٔ مترادفات ص 331) (آنندراج ). راهرو. (یادداشت مؤلف ) : ازین بسان ستاره به روز پنهانیم ز چشم خلق و به شب رهرویم و بیداریم . ناصرخسرو.اخترش رهبر است و رهرو ملک رأی با را...
-
جستوجو در متن
-
ذکاوات
لغتنامه دهخدا
ذکاوات . [ ذَ ] (ع اِ) ج ِ ذکاوت . تیزهوشی : ای بسا علم و ذکاوات و فطن گشته رهرو را چوغول راهزن .مولوی .
-
شاخشت
لغتنامه دهخدا
شاخشت . [ خ ِ ] (اِ) توشه . زاد سفر. (شعوری ). و رجوع به شاخست شود : چه کردی بهر عقبی کار حاصل که بی شاخشت رهرو نیست عاقل .میرنظمی (از شعوری ).
-
فراخ قدم
لغتنامه دهخدا
فراخ قدم . [ ف َ ق َ دَ ] (ص مرکب ) آن که گامهای بلند و فراخ بردارد : به هیچ جا نرسد رهرو فراخ قدم جز آن فراخ قدم که ش دو عالم است دو گام . امیرخسرو.فراخ گام . رجوع به فراخ گام شود.
-
راه پیما
لغتنامه دهخدا
راه پیما. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) راه پیمای . مخفف راه پیماینده . مسافر. (ناظم الاطباء). رهرو : پایکوبان میشود زآوازه ٔ طبل رحیل خویش را پیش از سفر چون راه پیماجمع کرد. صائب تبریزی (از بهار عجم ).و رجوع به راه پیمای شود.
-
خاتم طریقت
لغتنامه دهخدا
خاتم طریقت . [ ت َ م ِ طَ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زینت حلقه ٔ طریقتیان . خاتم سلسله ٔ درویشان : چندین هزار رهرو دعوی عشق کردندبر خاتم طریقت منصور چون نگین است . عطار.رجوع به خاتم شود.
-
فطن
لغتنامه دهخدا
فطن . [ ف ِ طَ ] (ع اِ) ج ِ فطنة. (اقرب الموارد) : حلم او چون کوه و اندر کوه او کهف امان طبع او چون بحر و اندر بحر او در فطن . منوچهری .ای بسا علم و ذکاوات و فطن گشته رهرو را چو غول راهزن .مولوی .
-
ناهج
لغتنامه دهخدا
ناهج . [هَِ ] (ع ص ) راه رونده . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از صراح ). سالک . (از المنجد). رهرو. || راه فراخ پیداکننده . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از صراح ). یابنده ٔ راه . || راه نماینده . (ناظم الاطباء). || ثوب ناهج ؛ ج...
-
پاکیزه بوم
لغتنامه دهخدا
پاکیزه بوم . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پاک نهاد (؟) : جوانی خردمند و پاکیزه بوم ز دریا برآمد بدربند روم . سعدی (بوستان ).شنیدم که مردیست پاکیزه بوم شناسا و رهرو در اقصای روم .سعدی (بوستان ).
-
دل دزد
لغتنامه دهخدا
دل دزد. [ دِ دُ ] (نف مرکب ) دزدنده ٔ دل . دزد دل . آنکه دلها را می دزدد. آنکه دلها را می رباید. دلربا. رباینده ٔ دل . و این صفت محبوبه و معشوقه افتد : دل دزد و دلربای من آن سعتری پسرکآورد عمر من به غم هجر خود به سر. موقری (از ترجمان البلاغه ٔ رادویا...
-
صراطالمستقیم
لغتنامه دهخدا
صراطالمستقیم . [ ص ِ طُل ْ م ُ ت َ ] (ع اِ مرکب ) راه راست . طریق هدی : در صراطالمستقیم ای دل کسی گمراه نیست . حافظ.رجوع به صراط شود. || دین حقی که خدا جز آن دین از مردم نپذیرد و آن را صراط گفتند چون سالک را به بهشت رساندهمانطور که راه رهرو را بمقصد ...
-
هوادار
لغتنامه دهخدا
هوادار. [ هََ ] (نف مرکب ) هواخواه . (آنندراج ). دوست . طرفدار. مساعد. معاضد. (یادداشت بخط مؤلف ) : چو هم دل بود او را هم درم بودهوادار و هواخواهش نه کم بود.فخرالدین اسعد.هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغوآنکه هوادار اوست بازنگردد به تیر. سعدی .هواد...
-
ایقان
لغتنامه دهخدا
ایقان . (ع مص ) (از «ی ق ن ») به یقین دانستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24). بی گمان دانستن و بی گمان شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) : مکان علمست نفست را زبان اندیشه ٔ رهرونزولت پایه ٔ او نی عر...
-
خواب آلوده
لغتنامه دهخدا
خواب آلوده . [ خوا / خا دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خوابناک . خواب آلود. (یادداشت بخط مؤلف ) : ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را. سعدی .تو صاحب منصبی از حال درویشان نیندیشی تو خواب آلوده ای بر چشم بیداران نبخشایی ....