کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رهایش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رهایش
لغتنامه دهخدا
رهایش . [ رَ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از رستن و یا رهیدن (ماده ٔ مضارع ره ). (از یادداشت مؤلف ). رهادن . (ناظم الاطباء). || نجات . خلاص . آزادی . خلاصی . (ناظم الاطباء) : چو ماهی به سینه درون جان توچنان می زبهر رهایش طپد. ناصرخسرو.برآسمان ز کسوف سیه ر...
-
جستوجو در متن
-
وؤول
لغتنامه دهخدا
وؤول . [ وُ ئو ] (ع مص ) پناه گرفتن به جایی یا به کسی . (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || رهایش جستن و بشتافتن به سوی جایی . (اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
وأل
لغتنامه دهخدا
وأل . [ وَءْل ْ ] (ع اِ) جای پناه و رهایی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ملجاء.(المنجد). || (مص ) پناه بردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پناه گرفتن . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). || رهایش جستن . || بشتافتن . (من...
-
حصری
لغتنامه دهخدا
حصری . [ ح ُ ] (اِخ ) بغدادی ابوالحسن علی . بصری بود و ببغداد نشستی و صحبت با شبلی داشتی . معبر عظیم بود و با اصحاب خود سماع کردی . در پیش خلیفه او را غمز کردند. خلیفه از وی تحقیقاتی کرده و رهایش کرد. (از تذکرة الاولیاء ج 2 صص 288 - 291). وی به سال 3...
-
موائلة
لغتنامه دهخدا
موائلة. [ م ُ ءَ ل َ ] (ع مص )پناه گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پناه گرفتن بسوی خدا. (ناظم الاطباء). || شتافتن بسوی جایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رهیدن . رهایش جستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طلب رهایی و نجات کردن از چیز...
-
تنفیس
لغتنامه دهخدا
تنفیس . [ ت َ ] (ع مص ) غم وابردن . (زوزنی ). آسایش دادن و رهایش بخشیدن از غم ، یقال : نفس کربته عنه ؛ ای فرجه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- حروف تنفیس ؛ «س َ» و «سَوْف َ» است و مقصود نحویان از تنفیس توسیع است ، چه این دو حرف م...
-
ایوب
لغتنامه دهخدا
ایوب . [ اَی ْ یو ] (اِخ ) ابن زید بن قیس زراره هلالی (متوفی در 84 هَ . ق .). یکی از بلغای روزگار و خطیب معروف زمان خود بود. به او مثل زنند «ابلغ من ابن القربه ». وی به عین التمر که در قسمت غربی کوفه قرار داشت رفت و آمد میکرد تا بحجاج پیوست . حجاج را...
-
ترفیه
لغتنامه دهخدا
ترفیه . [ ت َ ] (ع مص ) آسان گردانیدن کار بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). آسوده داشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). رهایِش دادن از غم و اندوه و آسایش دادن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). آسودگی و آسایش دا...
-
کشاد
لغتنامه دهخدا
کشاد. [ ک ُ ] (ن مف مرخم ،ص ) صورتی است از گشاد. مخفف کشاده = گشاده . فراخ که نقیض تنگ است . (برهان ). وا. باز. گشاد : از انفعال خون ز شفق میکنی عرق تا سینه ٔ کشاد تو در انتظار کیست . میرزا صائب (از آنندراج ).سپر حادثه ٔچرخ بود روی کشادزخم کمتر خورد ...
-
حبیبة
لغتنامه دهخدا
حبیبة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) دخت سهل بن ثعلبةبن الحارث بن زیدبن ثعلبةبن غنم بن مالک . صحابی انصاری است . عمرة از او روایت کند. اهل مدینه گویند: اوست که زوجه ٔ ثابت بن قیس بن شماس بود، و از وی طلاق به خلع گرفت ولیکن جایز است که ابن حبیبة و جمیلة دخت ابی ...
-
درخشان
لغتنامه دهخدا
درخشان . [ دُ / دَ / دِ رَ ] (نف ) درفشان . درخشنده . رخشان . تابان .روشنی دهنده . (برهان ). لرزان و تابان . (غیاث ) (آنندراج ). لامع. نوربخش . ضیاپاش . (ناظم الاطباء). در حال درخشیدن . ابلج . بارق . براق . برقان . روشن . ساطع. فروزان .لائح . لائحة. ...
-
خلاص
لغتنامه دهخدا
خلاص . [ خ ِ ] (ع اِ) خلاصه ٔ روغن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || گداخته ٔزر و سیم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || زر خالص . سره . (یادداشت بخط مؤلف ) : خلاص بود و کنون قلب شد ز سکه بگشت مزور آمد و خائ...
-
دامان
لغتنامه دهخدا
دامان . (اِ) دامن . ذیل . رجوع به دامن شود : دو دامان که بالا به رش پنج بودکه آنرا ببرداشتن رنج بود. فردوسی .پاره ای پیراست از دامان شب روز را در بادبان کرد آفتاب . خاقانی .رانده تا دامان شب چون شب ز مه بر جیب چرخ جادوآسا یک قواره از کتان انگیخته . خ...
-
ناصرخسرو
لغتنامه دهخدا
ناصرخسرو. [ ص ِ رِ / رْ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) (حکیم ...) ناصربن خسروبن حارث قبادیانی بلخی مروزی ، ملقب و متخلص به «حجت » و مکنی به ابومعین . از شاعران قوی طبع و قصیده سرایان گران قدر زبان فارسی است . وی در ماه ذی القعده ٔ سال 394 هَ . ق . مطابق با تی...