کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنگ و لو آب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عسلی رنگ
لغتنامه دهخدا
عسلی رنگ . [ ع َ س َ رَ ] (ص مرکب ) آنچه به رنگ عسل باشد. رجوع به عسلی شود. || (اِ مرکب ) جامه ٔ درویشان . (ناظم الاطباء).
-
کحلی رنگ
لغتنامه دهخدا
کحلی رنگ . [ ک ُ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ سرمه . سرمه ای . کبود. نیلگون . نیلفام : صدف آن محیط کحلی رنگ چون درآمود در لگام نهنگ .نظامی .
-
گچ رنگ
لغتنامه دهخدا
گچ رنگ . [ گ َ رَ ] (اِ مرکب ) سنگ سلیمانی . مغنیسا.
-
صندلی رنگ
لغتنامه دهخدا
صندلی رنگ . [ ص َ دَ رَ ](ص مرکب ) برنگ صندل . صندل گون . صندل فام : صندل ازرنگ خاکیی عجب است صندلی رنگ خاک ازین سبب است .نظامی .
-
شکسته رنگ
لغتنامه دهخدا
شکسته رنگ . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ رَ ] (ص مرکب ) زردرنگ . (ناظم الاطباء). مراد از زردرنگ . (آنندراج ) (غیاث ).
-
صدف رنگ
لغتنامه دهخدا
صدف رنگ . [ ص َ دَ رَ ] (ص مرکب ) برنگ صدف . بمانند صدف .- دیده ٔ صدف رنگ ؛ چشم مانند صدف از جهت ریختن اشک مرواریدگون : مجنون ز دو دیده ٔصدف رنگ می ریخت نثار در بفرسنگ .نظامی .
-
یاقوت رنگ
لغتنامه دهخدا
یاقوت رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ یاقوت . سرخ : داغها چون شاخه های بسد یاقوت رنگ هر یکی چون ناردانه گشته اندر زیر نار. فرخی .مگر چو پرده ٔ شرم از میانه برداردمرا از آن لب یاقوت رنگ باشد رنگ . معزی .سبیکه فروریخت در نای تنگ برآمد زر سرخ یاقوت رنگ . ...
-
پیل رنگ
لغتنامه دهخدا
پیل رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) دارای رنگی چون رنگ فیل . فیلی . به لون فیل .
-
دژخیمه رنگ
لغتنامه دهخدا
دژخیمه رنگ . [ دُ م َ / م ِ رَ ] (ص مرکب ) دژخیم رنگ . بدشکل . بدهیئت . (ناظم الاطباء).
-
دولاب رنگ
لغتنامه دهخدا
دولاب رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) کره ٔ فلکی که مانند دولاب گردش می کند. (ناظم الاطباء) : ز نوک سنان چرخ دولاب رنگ ز پرگار گردش فرومانده لنگ . نظامی .بر پر از این گنبد دولاب رنگ تا رهی از گردش پرگارتنگ .نظامی .
-
زعفران رنگ
لغتنامه دهخدا
زعفران رنگ . [ زَ ف َ رَ ] (ص مرکب ) برنگ زعفران . زعفرانی . زردرنگ : زعفران رنگ نماید سر سکباش ولیک گونه ٔ خرمگس است آنکه ز سکبا بینند.خاقانی (دیوان چ سجادی ص 99).
-
رنگ آفتابی
لغتنامه دهخدا
رنگ آفتابی . [ رَ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگی سفید مایل به زردی مثل آفتاب . (از آنندراج ). رجوع به رنگ مهتابی شود.
-
رنگ افکندن
لغتنامه دهخدا
رنگ افکندن . [ رَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رنگ دادن . رنگ کشیدن . رنگ بخشیدن . رجوع به رنگ دادن شود : چون غضب رنگ گلش بر یاسمن می افکندشعله را چشم از خجالت بر زمین می افکند.کلیم (از آنندراج ).
-
رنگ برکان
لغتنامه دهخدا
رنگ برکان . [ رَ گ ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام سنگی است بسیار نرم که شیشه گران آن را به جهت شیشه سفید کردن بکار برند. (برهان قاطع). رنگ برگان . (آنندراج ).
-
رنگ برگان
لغتنامه دهخدا
رنگ برگان . [ رَ گ ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )رنگ برکان . (برهان قاطع). رجوع به رنگ برکان شود.