کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنگآمیزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آمیزه
لغتنامه دهخدا
آمیزه . [ زَ / زِ ] (ن مف / نف ) آمیخته . مخلوط. ممزوج . کمیژه : گرد کرده بسی سخن ریزه نیک و بد خیره درهم آمیزه . سنائی .الاخلاس ؛ آمیزه شدن موی یعنی سیاهی با سپیدی آمیختن . (مجمل اللغه ). || پیر و کهل . (برهان ). || (اِمص ) بضاع . وقاع . آمیغ. آمیغه...
-
رنگ
لغتنامه دهخدا
رنگ . [ رَ ] (اِ) لون . (برهان قاطع). اثر نور که بر ظاهر اجسام نمایشهای مختلف می دهد، بعربی لون گویند. (فرهنگ نظام ). لون یعنی اثر مخصوصی که در چشم از انعکاس اشعه ٔ نور در روی اجسام پدید آید. (ناظم الاطباء). آرنگ . گون . گونه . (برهان قاطع). صِبْغ. (...
-
رنگ
لغتنامه دهخدا
رنگ . [ رِ ] (اِ) آهنگ مخصوص رقص . آهنگی که بتوان با آن رقصید .- یک رِنگی ؛ آوازی که تابع یک مقام باشد مثل شهرآشوب . (فرهنگ نظام ).
-
رنگ رنگ
لغتنامه دهخدا
رنگ رنگ . [ رَ رَ ] (ص مرکب ) رنگارنگ . رنگ برنگ . به لونهای مختلف . به رنگهای گوناگون . ملون به الوان مختلف . گوناگون : از باد روی خوید چو آب است موج موج وز نوسه پشت ابر چو جزع است رنگ رنگ . خسروانی .هم از آشتی راندم و هم ز جنگ سخن گفتم از هر دری رن...
-
آمیزه مو
لغتنامه دهخدا
آمیزه مو. [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) آنکه بعض مویهای سیاه و بعض آن سپید دارد، و آن پس از جوانی باشد. دومو. دومویه . اشمط. شمطاء. با موی جوگندمی : اگر شاه هر هفت کشور بودچو آمیزه مو شد مکدر بود. دقیقی .کمیژه موی . (تاج المصادر بیهقی ).- آمیزه موی شدن ؛ کم...
-
آمیزه موئی
لغتنامه دهخدا
آمیزه موئی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت و کیفیت و چگونگی آمیزه مو.
-
عسلی رنگ
لغتنامه دهخدا
عسلی رنگ . [ ع َ س َ رَ ] (ص مرکب ) آنچه به رنگ عسل باشد. رجوع به عسلی شود. || (اِ مرکب ) جامه ٔ درویشان . (ناظم الاطباء).
-
کحلی رنگ
لغتنامه دهخدا
کحلی رنگ . [ ک ُ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ سرمه . سرمه ای . کبود. نیلگون . نیلفام : صدف آن محیط کحلی رنگ چون درآمود در لگام نهنگ .نظامی .
-
گل رنگ
لغتنامه دهخدا
گل رنگ . [ گ ُ ل ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گل کاجیره . کاچیره . کازیره . گل عصفر. گل کاغاله . بهرمان . کافشه . احریض . و رجوع به کاجیره شود.
-
گندم رنگ
لغتنامه دهخدا
گندم رنگ . [ گ َ دُ رَ ] (ص مرکب ) گندمگون و اسمر. || قهوه ای رنگ . (ناظم الاطباء).
-
گچ رنگ
لغتنامه دهخدا
گچ رنگ . [ گ َ رَ ] (اِ مرکب ) سنگ سلیمانی . مغنیسا.
-
نیل رنگ
لغتنامه دهخدا
نیل رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) ادکن . (یادداشت مؤلف ). نیل فام . کبود نیلی : هوا شد سیاه و زمین نیل رنگ دلیران لشکر به سان پلنگ . فردوسی .بپوشید سهراب خفتان جنگ نشست از بر چرمه ٔ نیل رنگ . فردوسی .از چرخ نیل رنگ چه نالد حسود تواز سیر کلک تو شد در ناله و...
-
شهاب رنگ
لغتنامه دهخدا
شهاب رنگ . [ ش ِ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ شهاب . سرخ چون آتش : پیکان شهاب رنگ چون آب آتش زده دیو لشکران را.خاقانی .
-
شوریده رنگ
لغتنامه دهخدا
شوریده رنگ . [ دَ / دِ رَ ] (ص مرکب ) رنگ پریده . (ناظم الاطباء). رنگ بگردانیده : در این بود درویش شوریده رنگ که شیری درآمد شغالی به چنگ . سعدی . || کنایه از مردم رند و ملامتی . (آنندراج ) : بپرسیدم این کشور آسوده کی شدکسی گفت سعدی چه شوریده رنگی . س...
-
صندلی رنگ
لغتنامه دهخدا
صندلی رنگ . [ ص َ دَ رَ ](ص مرکب ) برنگ صندل . صندل گون . صندل فام : صندل ازرنگ خاکیی عجب است صندلی رنگ خاک ازین سبب است .نظامی .