کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رنگی
لغتنامه دهخدا
رنگی . [ رَ ] (ص نسبی ) رنگرز. صباغ . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || چیت و نوعی از پارچه . || چیتی که رنگ آن با شستن مقاومت نمی کند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). چیت رنگ رو. پارچه ای که رنگ آن برود. || رنگین . رنگ آلود. رنگ آلوده . || نقاشی با ر...
-
واژههای مشابه
-
هفت رنگی
لغتنامه دهخدا
هفت رنگی . [ هََ رَ ] (اِخ ) از شاعران خراسان است و این مطلع از اوست :همه شب سرگذشت کاکل دلدار میگویم به گیسویی گرفتارم از آن بسیار می گویم .(از مجالس النفایس میرعلیشیر نوایی ص 392).هفت رنگی از شاعران قرن نهم هجری است .
-
هفت رنگی
لغتنامه دهخدا
هفت رنگی . [ هََ رَ ] (حامص مرکب ) هفت رنگ بودن . حیله گری . || (ص نسبی ) مکار و محیل . (آنندراج ).
-
آشفته رنگی
لغتنامه دهخدا
آشفته رنگی . [ ش ُ ت َ / ت ِ رَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی آشفته رنگ .
-
رام رنگی
لغتنامه دهخدا
رام رنگی . [ م ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صاحب آنندراج آرد: نورالدین جهانگیر پادشاه بن اکبر پادشاه ، شراب را باین نام می خواند و بیت ذیل را نقل کند : نه ایم منکر صهبا ولیک میگویم که رام رنگی ما نشئه ٔ دگر دارد. طالب آملی (ازآنندراج ).و سپس گوید: ...
-
علی رنگی
لغتنامه دهخدا
علی رنگی . [ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیم بلوک ، بخش قاین ، شهرستان بیرجند. واقع در 51 هزارگزی شمال باختری قاین . ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 11 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین می شود. و محصول آن غلات و زعفران است . اهالی ...
-
مرده رنگی
لغتنامه دهخدا
مرده رنگی . [ م ُ دَ / دِ رَ ] (حامص مرکب ) رنگ پریدگی . بی طراوتی : هرزه گوئی چند همچون سرخوشان انجمن مرده رنگی چند همچون کشتگان بادیه .سلیم (آنندراج ).
-
خوب رنگی
لغتنامه دهخدا
خوب رنگی . [ رَ ] (حامص مرکب ) خوب رنگ بودن : تازه روئیش تازه تر ز بهارخوب رنگیش خوبتر ز نگار.نظامی .
-
آب و رنگی
لغتنامه دهخدا
آب و رنگی . [ ب ُ رَ ] (ص نسبی ) در اصطلاح نقاشان ، نقشی بالوان . مقابل سیاه قلم .
-
جستوجو در متن
-
دخلة
لغتنامه دهخدا
دخلة. [ دِ ل َ ] (ع اِ) رنگی آمیخته در رنگی . || آمیختن رنگی در رنگی . || هو حسن الدخلة؛ او نیکو روش است در کارهای خود. (منتهی الارب ).
-
مات
لغتنامه دهخدا
مات . (ص ) رنگی که به هیچ رنگ مانند نبود و تمیز آن نتوان کرد. رنگی از رنگها که صریح نیست . || هر رنگی از رنگهای نهایت روشن غیر براق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
الونان
لغتنامه دهخدا
الونان . [ اِل ْ وِ ] (ع مص ) گوناگون شدن . (منتهی الارب ). رنگین شدن چیزی و گرفتن رنگی جز رنگی که داشت . تلون . (اقرب الموارد). و رجوع به تلون شود.
-
اناری
لغتنامه دهخدا
اناری . [ اَ ] (اِ مرکب ) منسوب به انار. || رنگی مانندرنگ انار یا رنگی که از پوست انار فراهم می آورند.