کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنگرز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رنگرز
لغتنامه دهخدا
رنگرز. [ رَ رَ ] (نف مرکب ) صَبّاغ . (آنندراج ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). کسی که کارش رنگ کردن پارچه و غیر آن است ، و مرکب است از لفظ «رنگ » و «رز» از مصدررزیدن بمعنی رنگ کردن . (از فرهنگ نظام ). مرکب است از رنگ + رز ...
-
واژههای مشابه
-
رنگرز گلگون
لغتنامه دهخدا
رنگرز گلگون . [ رَ رَ زِ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب فروش است . (برهان قاطع) (آنندراج ). خَمّار. (برهان قاطع).
-
مظفربیک رنگرز
لغتنامه دهخدا
مظفربیک رنگرز. [ م ُ ظَف ْ ف َ ب ِ ک ِ رَ رَ ] (اِخ ) از اهالی کرمان و شخص کاسب و مهربان است . شاعر بسیار پخته ای است و این رباعی او شهرت فراوان دارد:افسوس که همدمان مونس رفتندیاران موافق مهندس رفتندآنها که به هم نشسته بودیم مدام هر یک به بهانه ای ز ...
-
جستوجو در متن
-
رنگرزی
لغتنامه دهخدا
رنگرزی . [ رَ رَ ] (حامص مرکب ) شغل و کار رنگرز. صباغی . صباغت . || (اِ مرکب ) دکان رنگرز. کارخانه ٔ رنگرز.- امثال :مگر خُم ِ رنگرزی است ؛ یعنی انجام این کار بدین سرعت که خواهی میسر نیست . انجام دادن این کار مستلزم دقت و فرصت بیشتری است .
-
اجیر مشترک
لغتنامه دهخدا
اجیر مشترک . [ اَ رِ م ُ ت َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کسی است که برای بیشتر از یک تن کار کند مثل رنگرز. (تعریفات ). و رجوع به اجیر شود.
-
نیل گر
لغتنامه دهخدا
نیل گر. [ گ َ] (ص مرکب ) نیل کار. کسی که با نیل رنگ می کند. (ناظم الاطباء). صباغ . رنگرز. (یادداشت مؤلف ) : نیلگر یاری وز غم بر من نیلگون کرده ای جهان یکسر.مسعودسعد.
-
صباغ
لغتنامه دهخدا
صباغ . [ ص َب ْ با ] (ع ص ) صیغه ٔمبالغت از صبغ. رنگرز. رنگ ساز. || دروغ گوی که سخن را رنگ میدهد و دگرگون می سازد و فی الحدیث :اکذب الناس الصباغون قیل یحتملهما. (منتهی الارب ).
-
چارخم
لغتنامه دهخدا
چارخم . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) خمهای چهارگانه رنگرزی . چهارخم دکان رنگ رزی که رنگرز رنگهای مختلف را در آنها میریزد : این سه گز خاک و پهنی تو گزی چارخم در دکان رنگرزی .نظامی .
-
رنگرزی کردن
لغتنامه دهخدا
رنگرزی کردن . [ رَ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صباغی کردن . رنگ کردن پارچه و جز آن . و رجوع به رنگرز و رنگرزی شود : بروزگارخزان زرگری کند شب و روزبروزگار بهاران کندت رنگرزی .منوچهری .
-
رزنده
لغتنامه دهخدا
رزنده . [ رَ زَ دَ / دِ ] (نف ) رنگ کننده و رنگرز و صباغ . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رنگ کننده . (انجمن آرا). || لکه کننده . (ناظم الاطباء).
-
ممصل
لغتنامه دهخدا
ممصل . [ م ِ / م ُ ص ِ ] (ع اِ) پالونه یا پاتیله ٔ رنگرز که در آن رنگ کند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). راووق صباغ . (اقرب الموارد) (شرح قاموس ).
-
رزیدن
لغتنامه دهخدا
رزیدن . [ رَ دَ ] (مص ) رنگ کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ) (از فرهنگ خطی ) (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (فرهنگ اوبهی ). رنگرزی کردن . (یادداشت مؤلف ) : آفتابت طباخی می کند و ماهت صبا...
-
رنگ روش
لغتنامه دهخدا
رنگ روش . [ رَ ] (نف مرکب ) مخفف رنگ فروش . رنگرز. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). صباغ : از لنگ و رنگ کون و دهان را بکرد خنب کون لنگ خای کرد و دهان رنگ روش کرد. سوزنی .|| ابریشم فروش و ابریشم گر. (برهان قاطع) (آنندراج ). || محیل . مکار. (از برهان قاط...