کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رندیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رندیدن
لغتنامه دهخدا
رندیدن . [ رَ دی دَ ] (مص ) (از: رند + یدن ) تراشیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنده کردن . (ناظم الاطباء). با رنده چوب و جز آن را تراشیدن و صاف و هموار کردن . به رنده زدودن و جلا دادن و صیقل کردن چوب و امثال آن . رجوع به رند و رنده شو...
-
جستوجو در متن
-
رندیدنی
لغتنامه دهخدا
رندیدنی . [ رَ دی دَ ](ص لیاقت ) قابل رندیدن . آنچه درخور رندیدن باشد. آنچه توانش رندیدن . رجوع به رندیدن و رند و رنده شود.
-
رندانیدن
لغتنامه دهخدا
رندانیدن . [ رَ دَ ] (مص ) متعدی رندیدن . رندیدن فرمودن .(ناظم الاطباء). رجوع به رندیدن و رند و رنده شود.
-
وارندیدن
لغتنامه دهخدا
وارندیدن . [ رَ دی دَ ] (مص مرکب ) رندیدن . رنده کردن . رجوع به رندیدن و رنده کردن شود.
-
رنده زدن
لغتنامه دهخدا
رنده زدن . [ رَ دَ / دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) رنده کردن . رندیدن . رنده کاری کردن . رجوع به رنده کردن و رندیدن و رنده کاری شود.
-
رنداندن
لغتنامه دهخدا
رنداندن . [ رَ دَ ] (مص ) متعدی رندیدن . رجوع به رندانیدن شود.
-
اجلاف
لغتنامه دهخدا
اجلاف . [ اِ ] (ع مص ) رندیدن ِ گل از سَرِ خُم .
-
فارندیدن
لغتنامه دهخدا
فارندیدن . [ رَ دی دَ ] (مص مرکب ) نیک وارندیدن . رندیدن . || فارندیدن : تجریف ؛ فارندیدن سیل زمین را. (یادداشت بخط مؤلف ). || کشیدن . (آنندراج ). و رجوع به وارندیدن و رندیدن شود.
-
رنده کردن
لغتنامه دهخدا
رنده کردن . [ رَ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رندیدن . تراشیدن . تراشیدن و رنده زدن چوب و فلزات را برای صاف و هموار کردن آنها. رنده کاری کردن . رجوع به رنده و رندیدن و رنده زدن و رنده کاری شود.
-
رندیده
لغتنامه دهخدا
رندیده . [ رَ دی دَ / دِ ] (ن مف ) رنده شده . صیقل شده . تراشیده شده . زدوده شده . رجوع به رندیدن و رند و رنده شود.
-
شحب
لغتنامه دهخدا
شحب . [ ش َ ] (ع مص ) رندیدن زمین را به بیل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
سحو
لغتنامه دهخدا
سحو. [ س َح ْوْ ] (ع مص ) سِحا بر نامه بستن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || خراشیدن گل به بیل و خاک و گل به کندن . (المصادر زوزنی ). به بیل گل از زمین فرارندیدن . || رندیدن کاغذ. (تاج المصادر بیهقی ). رندیدن و مهر کردن نامه . (المصادر زوز...
-
سهج
لغتنامه دهخدا
سهج . [ س َ ] (ع مص ) سخت وزیدن باد. || رندیدن باد زمین را. || تمام شب رفتن . || سودن بوی خوش را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
خرده نجاری
لغتنامه دهخدا
خرده نجاری . [ خ ُ دَ / دِ ن َج ْ جا ] (اِ مرکب ) آنچه از چوب پس از رندیدن باقی ماند. رندش . پوشال . آشغال چوب .